عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ
دلم میخواهد دختری داشته باشم .
درست ترش این است که همیشه خواستم دختری داشته باشم .
وقتی موهای مشکی ابریشمی دختر هفت ساله دوستم را نوازش می کردم و انگشتری که با دکمه مروارید شکل و یک تکه سیم ساخته بود ،به انگشتم کرد ، ته دلم لرزید از بی انصافی و کم فروشی دنیا از برای دختری که حق مسلم من است ،ولی نمی دهدش به من.
باید دختری داشته باشم ، که کودکی کند ، که تاب بازی کند و از سرسره بالا برود و خودش را رها کند روی سر پایینی و قهقهه و خنده اش پارک را پر کند .
وسط بازی هم بیاید خودش را پرتاب کند در آغوشم و یا دست دختری را بگیرد و بیاید نشانش بدهد که مامان دوستم رو ببین .
دختری که موهایش را ببافم و لطافتش از سر انگشتها تا قلبم ریشه کند .
عاشقی را نظاره کنم و شبی بیاید روی تختم و سر بگذارد کنارم وبپرسد مامان تا حالا عاشق شد ی ؟
ومن بگویم تو بگو کجا آتش سوزاندی ؟
بعد در گوشم بریده بریده بگوید از کسی که دلش را ربوده و من باز موهایش را نوازش کنم و بگویم زندگیت را زندگی کن .
عشق را تجربه کن . سرمست شو .
وته دلم بلرزد از اینکه مبادا دلش را بشکنند و اشکهایش را ببینم .
مطمئنم که از دنیا یک دختر برای زندگیم طلبکارم.
- ۹۵/۰۶/۲۳