جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۵۰ ق.ظ


اول : بالاخره میروم گوشه نشین مقبره بایزید میشوم . سالها روزه می گیرم ، شبهاتا صبح نماز می خوانم ، هرگز دروغ نمی گویم ، به همه مهربانی می کنم ، تا خداوند سالک راه حقیقت را سر راهم قرار دهد .
باپیرحقیقت که آشنا شدم شاگردی اش را می کنم ، به حرفهایش عمل می کنم . طی الارض را که یاد داد از او خداحافظی می کنم ...
بعد هرشب می آیم پیش تو . 


دوم : شب از آنجایی شروع میشود که آدم به آنهایی که دوستشان دارد فکر می کند . اصلا شب آغاز تمام نداشتن ها و نداشته هاست . 


سوم : تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
آقامان سعدی ، مرد عمل بودند و خوب می دانستند چه باید بکنند برای یار . شیخ اجل البته اعترافاتی هم در این میان دارند: مخالط همه کس باش تا بخندی خوش. نه پای بند یکی کز غمش بگریی زار 
شمس هم به نقل از مولانا علنا حوصله منت کشی یار ندارد فلذا گزینه های دیگرش روی میز است : 
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم! 
در انتها بهترین کار ، همان بیت اول است تا دیر نشده !

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی