جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

دیوانه از قفس پرید

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۲ ب.ظ

امروز درخدمت مادرم بودم. 
ازصبح هردو تنهادرخانه بودیم . کمکش کردم برای حمام رفتن ، بعد موهایش را سشوار کشیدم و کرم به دست و پایش زدم .لباس جدیدش را تازه پوشیده بود که دوستش آمد سرزده و تق تق زد به میز که ماشاالله انگار داری میروی عروسی ، و چه مویی خانم و چه رنگ و رویی ...لبهای مادرم برای لبخند کش آمده بود . 
روز قبلترش زنگ زده بودند برای دوره هم نشینی منزل دوستان که حالا همینطوری هستیم ، می دانستم همینطوری نیست ، به روی خودم نیاوردم ،خواسته بودند سورپرایز کنند. رفتم . 
از غافلگیری خوشم نمی آید مگر آقاش بخواهند ذوق زده م کنند که ایشان هم اصلا اهل ذوق زده کردن من نیستند. 
برادر میم آخر شب رسید و شاد و خوشحال که بالاخره بدون دادن ریالی از مهریه و نفقه به همسرش ، و بدهی که به مادر همسرش از ده سال قبل دارد درازای نگهداری سه ماهه دخترش شما بخوانید گروگان گرفتن بچه ، موفق به طلاق شد . 

خوشحال بود و از بزبان آوردن اینکه ممنوع الخروج اش هم ازبین میرود و باید فردا برود تهران دادستانی و فکر پرواز باشد ،صدایش می لرزید. 
مساله زن و مرد و ازدواج و حقوق در ایران سال ۲۰۱۶ متفاوت از ماجرای هزارو چهارصد سال قبل است . 
اینطور که زنها با نتیجه ۳-۰ درمقابل پسرها بدنیا می آیند . 
از اجازه رفت و آمد وسفر و ارث و حق تحصیل و ازدواج غیره که استقلال ندارند و نصف و تابع محسوب میشوند، حقوقدان می آید در ازدواج ماجرا را طوری حل و فصل کند و مهریه میشود جمع تمام حقوق نداشته زن ، که آن هم حسب فرمایش مهریه کی داده کی گرفته این مدلی ماست مالی میشود و اینها. ته دلم میگویم ... نمیگویم چه گفتم . 
ازبحث حقوقی بگذریم ،دوست دیگرم زمزمه کرد احتمالا دو تور تایلند مدل نان استاپ میگیرد و میرود ، گفتم قسمت شیرین ماجرا این است که در طول سال دیگر نمی بینیمش. 

براساس تحلیل اسطوره در کتاب اریک جانسون سایکی گونگی من هنوز زایل نشده و من هنوز همان دوشیزه خام هستم . اما خواهران دیگرم آفرودیت شده اند و من نه، تا اینجا را فهمیدم ، حالا یکبارهم باید با آقاش بنشینیم کتاب را بخوانیم ببینم این اروس کجای کارش اشتباه بوده ، هی به آقاش میگویم که کم کاری می کند ، می گوید ... راستش هیچی نمی گوید . 
دیشب بعد از مدتها خوابش رادیدم و از خواب پریدم ،ساعت چهار صبح بود ،نمیخواستم بخوابم چون میرفتم به خوابی دیگر ، مشکل بود نخوابیدن چون خوابم می آمد. دیدم یک مساله پیش پا افتاده و معمولی را از من پرسید و دروغ گفتم و تمام مدت در ذهنم فریاد میزنم چرا این موضوع مسخره را دروغ گفتی . در حالت گریه خوابم برد . 
در خواب همیشه لباس رسمی و خاکستری تیره تنش هست . 
درحال جابجایی بالشم قربان صدقه می روم ...
.دلم برایش تنگ شده . این فاصله زیاد شده و نه صدای من ؛ که صدای مادرم درآمده که تو این طوری مریض میشوی دختر... 

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی