دیوانه از قفس پرید
امروز درخدمت مادرم بودم.
ازصبح هردو تنهادرخانه بودیم . کمکش کردم برای حمام رفتن ، بعد موهایش را سشوار کشیدم و کرم به دست و پایش زدم .لباس جدیدش را تازه پوشیده بود که دوستش آمد سرزده و تق تق زد به میز که ماشاالله انگار داری میروی عروسی ، و چه مویی خانم و چه رنگ و رویی ...لبهای مادرم برای لبخند کش آمده بود .
روز قبلترش زنگ زده بودند برای دوره هم نشینی منزل دوستان که حالا همینطوری هستیم ، می دانستم همینطوری نیست ، به روی خودم نیاوردم ،خواسته بودند سورپرایز کنند. رفتم .
از غافلگیری خوشم نمی آید مگر آقاش بخواهند ذوق زده م کنند که ایشان هم اصلا اهل ذوق زده کردن من نیستند.
برادر میم آخر شب رسید و شاد و خوشحال که بالاخره بدون دادن ریالی از مهریه و نفقه به همسرش ، و بدهی که به مادر همسرش از ده سال قبل دارد درازای نگهداری سه ماهه دخترش شما بخوانید گروگان گرفتن بچه ، موفق به طلاق شد .
خوشحال بود و از بزبان آوردن اینکه ممنوع الخروج اش هم ازبین میرود و باید فردا برود تهران دادستانی و فکر پرواز باشد ،صدایش می لرزید.
مساله زن و مرد و ازدواج و حقوق در ایران سال ۲۰۱۶ متفاوت از ماجرای هزارو چهارصد سال قبل است .
اینطور که زنها با نتیجه ۳-۰ درمقابل پسرها بدنیا می آیند .
از اجازه رفت و آمد وسفر و ارث و حق تحصیل و ازدواج غیره که استقلال ندارند و نصف و تابع محسوب میشوند، حقوقدان می آید در ازدواج ماجرا را طوری حل و فصل کند و مهریه میشود جمع تمام حقوق نداشته زن ، که آن هم حسب فرمایش مهریه کی داده کی گرفته این مدلی ماست مالی میشود و اینها. ته دلم میگویم ... نمیگویم چه گفتم .
ازبحث حقوقی بگذریم ،دوست دیگرم زمزمه کرد احتمالا دو تور تایلند مدل نان استاپ میگیرد و میرود ، گفتم قسمت شیرین ماجرا این است که در طول سال دیگر نمی بینیمش.
براساس تحلیل اسطوره در کتاب اریک جانسون سایکی گونگی من هنوز زایل نشده و من هنوز همان دوشیزه خام هستم . اما خواهران دیگرم آفرودیت شده اند و من نه، تا اینجا را فهمیدم ، حالا یکبارهم باید با آقاش بنشینیم کتاب را بخوانیم ببینم این اروس کجای کارش اشتباه بوده ، هی به آقاش میگویم که کم کاری می کند ، می گوید ... راستش هیچی نمی گوید .
دیشب بعد از مدتها خوابش رادیدم و از خواب پریدم ،ساعت چهار صبح بود ،نمیخواستم بخوابم چون میرفتم به خوابی دیگر ، مشکل بود نخوابیدن چون خوابم می آمد. دیدم یک مساله پیش پا افتاده و معمولی را از من پرسید و دروغ گفتم و تمام مدت در ذهنم فریاد میزنم چرا این موضوع مسخره را دروغ گفتی . در حالت گریه خوابم برد .
در خواب همیشه لباس رسمی و خاکستری تیره تنش هست .
درحال جابجایی بالشم قربان صدقه می روم ...
.دلم برایش تنگ شده . این فاصله زیاد شده و نه صدای من ؛ که صدای مادرم درآمده که تو این طوری مریض میشوی دختر...
- ۹۵/۰۸/۰۶