جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

زبان بریده به گوشه ای نشسته ام صم بکم

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۹ ب.ظ

حرفی برای گفتن نیست .حتی حرفی مناسب عنوان پیدا نمی کنم. اما همین را هم باید بنویسم . 
حال روحی خوبی ندارم ، درحالتی هم نیستم که کسی بیاید و کمکی بکند . 
حرفی ندارم و تلاشی هم نمی کنم . آدم وقتی تمام تلاشش را برای کاری می کند و دیده نمی شود ، خستگی تلاش در تنش باقی می ماند . بعد میشود دل شکستگی و بعد تبدیل میشود به حقارت . باعث میشود حس بدی نسبت به خودت داشته باشی . 
کارهایم را انجام می دهم ، کلاسها مرتب برگزار میشود . پیاده روی می روم و سفارشهارا به پایان می رسانم . غرولند نمی کنم و آه و ناله نمی کنم ، حتی بلند هم می خندم . 
در من اما چیزی شکسته ، که ترمیم نمیشود . بی نیازم از همه چیز ، و کاسه گدایی در دست گرفته ام . 
اما آنکه باید، توجهی نمی کند. دلم می خواهد روی نیمکت کنار پیاده رو بنشینم و بلند بلند گریه کنم ، اما مردم قضاوت خواهند کرد . من هم آنها را قضاوت خواهم کرد . آنها خرشانس ،گاو خدا ، گرگ باران دیده و مار زخمی اند .
در کف دستم دل و لغات جان می دهند و ...
دیگر خیلی دیر شده ، ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم که دیگر سراغمان را نمی گیرند . 


* وقتی که روح تلخ می شود، تلخ می ماند. کاری نمی توان کرد. تلخی انگ است، داغ است و مهر و نشانه ست. می ماند؛ می شود هویت انسان...
مد و مه/ ابراهیم گلستان/ نشر ر

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی