جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جمعه

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۱ ب.ظ

امروز از ساعت ۲ ظهر یکسره گریه کردم تا ساعت ۷ که خوابم برده بود . 

حالا هم یک جفت پلک متورم و سرخ و دماغی پف کرده دارم . سرم بشدت درد می کند . در اتاقم را بسته ام و هیچکس حتی مادرم که قانون دربسته درباره خودش را به هیچ میگیرد ازنزدیک اتاقم هم رد نشده اند. بعدازنماز ظهر یک نماز طولانی خواندم برای خودم ، ولی حین زمزمه اذکارش هم به بیهودگیش واقف بودم. به بیهودگی تلاش و خواستن و گفتن و هرچیزی که باعث موفقیت و رضایت است.

موقع خوردن چای  هم سر اختلاف خرید ماهانه دیشب سرحرف مسخره ای که مادرم گفت جروبحثی راه انداختم و گفتم فکرکن من مردم و نیستم ،دختری به اسم من نداری ، انقدر برای هرچیز کوچکی از من توضیح و تشریح نخواه. 

آستانه تحملم پایین آمده و منتظرم مثل خیلی از آدم های جهان سوم معجزه و اتفاق خارق العاده ای زندگی ام را تغییر  دهد. چون آدمهای جهان سوم می دانند صرف تلاش کردن برای داشتن زندگی دلخواه کافی نیست.

زندگی انگار چیزی جز دست و پا زدن مزبوحانه آدم نیست در دریاچه ای پر از نکبت ، و آنهایی هم که معتقدند« زندگی زیباست » یا دنیا باآنها بهتر تا کرده و یا داخل خانه شان با راحتی و بدون دغدغه ،نشستند به تماشای دست و پا زدن دیگران.


  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی