مارا همه شب تنها مگذار مخسب امشب
عزیزِ من...
هنوز هم معنای عشق را در امنیت جستجو می کنم در صمیمیت و مهربانی.
در تکیه زدن به شانه های هم، وقتی همه ی جهان را با خود غریبه می بینیم.
در " دوستت دارم" وسط بحرانی که دارد یکی از ما را می برد...
عشق برایم سرانگشتانی ست که به وقت درد، نوازشگر است.
کلمه ای ست، که یک نفر به شنیدنش یک لحظه از هول و هراس روزگار رها می شود.
نگاهی ست که در بزنگاه بیگانگی از عمق چشم های کسی دیگری را در آغوش می گیرد و با کلمه ای که شنیدنی نیست و فقط فهمیدنی ست می گوید: " من هستم تو تنها نیستی!"
من از آن گروهی که عشق را در ضربان های پر درد قلب و هول و تکان جستجو می کنند
نیستم.
عشق در منتظرت هستم، کمکت می کنم، کمک تو یکنفر را دوست دارم، خودم را به آب و آتش دیدن تو یکنفر می زنم، برای تو یکنفر همه ی ریز ریز حس ها و دردهایم را می گویم، تو یکنفر دلتنگی همیشه ی منی وقتی نباشی و نبینمت؛ معنا می شود...
من از استعاره های عشق سر درنمی آورم، چیزی از پنهان کاری و منتظر گذاشتن و به خیال واگذار کردن دوست داشتن، نمی دانم.
عشق برای من در حمایت دوتن از همدیگر است. از بودن به وقت ضرورت و خندیدن موقع تلخی جهان، در پناه دست های دیگری ای که گفته است، عشق را بلد است...
- ۹۶/۰۱/۲۷