جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جانب حرمت فرو نگذاشتیم...

پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۰۱ ق.ظ

۱. آنا دوبرووینا بالاخره در یکی از شهرهای سرد روسیه، که از مسکو چندین ساعت با قطار راه بود ، در کلیسایی کوچک توسط کشیش ارتدوکس در پیراهن مخمل زرشکی -به ازدواج مردی از ایران درآمد. 

مردی که همه متفق القول معتقد به فساد اخلاقی و یک کلام عوضی بودنش بودند، که در سرش چیزی بجز افکار یک بیمار جنسی نبود. 

 آنا عکسهای ازدواجش را برایم میفرستد. خوشحال است و می خندد. 

مادرش را نگاه می کنم که با قیافه جدی و لباس مشکی کوتاه نشسته کنار دخترش. 

آنا دوبرووینا که برای دیدن مردی به ایران سفر کرده بود، بعد از سه سال احتمالا -به آنچه می خواست رسید. 



۲. بعد از یک هفته سوار بر اتومبیل بیرون میروم و خیابانها را می گردم. شهر یک دیوانه خانه شده و گاهی فکر می کنم خواب می بینم. زنها و مردهای جوان در مکانهایی بنام ستاد در هم می لولند. 

آهنگ‌های گوشخراش،آدمهای جو زده، جو سیاست زده، مردم حیران، خیابان‌های کثیف، انبوه کاغذ، طلبه های جوان ناسخنور، دختران رنگی ، پسران رعنا، جوانان سوخته در حسرت... چیز دیگری در خیابان نیست. اگر هم بود که ندیدم.


۳. مادربزرگ می گفت نان حرمت دارد. سفره حرمت دارد، غذا حرمت دارد ، برای همین نان های خشک شده در سفره را جمع می کرد و یک عصر آبدوغ خیار درست می کرد ، یا گوشه یخچال نگه می داشت و برای ترید آبگوشت میگذاشت کنار سفره. خودش همان نانها را می خورد. قانون خودش بود انگار. 

مادربزرگ میگفت زن حرمت دارد، عشق حرمت دارد، نان و نمک که با یکی خوردی حرمت دارد . 

 رفاقت و دوستی هم حرمت دارد . 

برای همین حرمت بود شاید، که دوست چهل ساله اش قمر خانم خودش آمد و نگذاشت کسی دست به بدنش بکشد و گفت به یاد ایام قدیم رفیق گرمابه وگلستانم را خودم می خواهم برای بار آخر بشورم . 

مادربزرگ می گفت آدم حرمت دارد، برای همین دل کسی را نشکست. برای همین می گفت آه هر آدمی که دلش را می شکنی، بادی است که به ذغال آتش تقدیر می زنی. کافیست ذغال گر بگیرد، آتشش می‌سوزاند و خاکستر می کند. 

دلم میخواست سرم را بگذارم کنار بالشش و او اولین سوالش همین باشد: از نامزدت بگو ...برایم از مرد شیر پاک خورده، حلال حرام دان که دعا کردم قسمت تو باشد بگو ... 

من هم گریه کنم. یک دل سیر گریه کنم برایش...


  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی