جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۱. مادربزرگم حرفهای مغز دار زیاد داشت، در چنته اش.

حالا این مغزها گاهی تند و تلخ بود ولی حقیقت بود . برای همین خیلی از همان حرفها را نمی نویسم و نمی گویم.

این را گفتم که بگویم در باب ترس از عکس العمل های مردها جمله ای داشت منشوری که نمی شود گفت . 

اما پانزده دقیقه صحبت با صدای گرفته یار و اعلام پشتیبانی از شما و دعوت -به منزل که البته ما مهمان یک مهمان پذیریم، حال و ترس آدمی را خوب می کند، چه برسد به دیدنش بعد از بیش از سالی که گذشت...



۲. درد خود را به طبیبان بنمودم ، همه گفتند:

روی معشوقه همی بوس، که عشق است و جوانی

اوحدی مراغه ای- بابِ کمیسیون پزشکی، معشوق درمانی، بوس به شرط بهبود 



۳. ای دل ... حالم همی بین ...

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی