چون زلیخا دلش از دست بشد...
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ب.ظ
نوشته بودم «انتهای جاده ای که تو نباشی، هنوز به مقصد نرسیده ام»
نوشته بود: « مقصدی در کار نیست... چشمهایت را خوب باز کن و ببین. وسط این جاده وسط این سفر از دست می رویم. امیدوارم اشتباه کنم، امیدوارم انتهای قصه تو و قصه او جور دیگری رقم بخورد انشاءالله. »
از خدا پنهان نبود، از شماهم نباشد . سر سجده در خاکی که دلم آنجاست و وطن می دانمش، برای غربت و غریبی ام گریه کردم؛ همان موقع از دست رفتم ...
- ۹۶/۰۳/۳۰