جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ب.ظ
۱. دیروز تماسم بی جواب ماند. 
امروز صندوق ایمیل همچون قبرستان بقیع بی رفت و آمد و بی نام پررنگ او بود . 
عصر بعد از کش و قوس بدن با توپ آبی رنگ پیلاتس و اندیشه او هنگام برگشت، جلوی در یک پیامک فرستادم که جویای حالش باشم، ده دقیقه بعد زنگ تلفن نامش را آورد گذاشت جلوی چشمم و لبهایم به خنده باز شد.
هم من خوش و خندان بودم هم او . 
کمی سر بسرم گذاشت و جواب شنید وهردو خندیدیم. 
آخرسر هم درجواب سوالات من سرم بلند داد زد که دخترجان دو دقیقه حرف نزن، تا حرفم را بزنم .  
حرفش هم این بود که به چند پیشنهاد کاری باید فکر کند و احتمالا یا قبول می کند و یا رد می کند. درجواب این پرسش هم که آیا تصمیم دارد قبول کند گفت که بستگی دارد زورشان برسد یا خیر . 

هر دو سرحال و پرنشاط بودیم. این را از خنده هایمان فهمیدم.



۲. باید وصیت کنم روی سنگ قبرم بنویسند« تمام عمر به انتظار شنیدن دوستت دارم از دهان مردی بود، و در همین  انتظار مرد.»


۳. مادر دو روز است گریه کرده و می گوید اجازه نمی دهم بروی جای دگر. 
بعد هم متوسل شده به علاقه من و آقای «ح». گفتم اتفاقا تشویقم کرده پیگیر کار در آنجا باشم . 
 می گوید نخیر . باید بگوید بیخود! من می گم حق نداری بروی! 
از خنده تصور وی به وقت گفتن این حرف خفه شدم!
  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی