قصّه چه کنم غصّهٔ تو کشت مرا
راستش سال گذشته برای بازسازی خانه خیلی زحمت کشیدم و دوندگی کردم. امسال هم مبلمان خانه نونوار کردم و یک مقدار نقاشی منزل و در و دیوار و...
اما از جلسه سه شنبه که گفتند سفیر جدید به سفارت... رفته و من احتمالا باید آماده بشوم که شهریور رزومه ارائه بدهم و خودم را معرفی کنم، دلواپسم. دلواپس خانه به دست که سپردن ومادرم را تنها گذاشتن با خواهر کوچک که حتی در زمان بیکاری حواسش نیست، چه برسد به وقت کار و زمینه های افسردگی و بحران میانسالی...، مرددم که چه کنم.
بردن و نگهداشتن مادرم در یک کشور دیگر وهمزمان حواس و دل به کار دادن هم سخت است .
بخصوص که مادر این اواخر علی رغم سلامت بدن کمی کند تر شده و ذهنش مثل گذشته نیست و آه و ناله و ترس از همه چیز و همه اتفاقاتی که ممکن است یک در یک بیلیون بیفتد و غر زدن تبدیلش کرده به یک موجود دیگر.
از یک طرف به افتتاح مغازه با شریک عزیز زمانی نمانده.
فکرم هزار جاست و خودم چندین جای دیگر ...
از خستگی و بی خوابی هم نگویم که با همکاری درد کف پا کشت مرا
- ۹۶/۰۵/۲۸