جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

دریغا که بگذشت عمر عزیز

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ق.ظ

نشستم داخل مغازه خالی.

منتظرم که از اماکن برای بازدید محل کار تشریف بیاورند.

روی برگه نوشتند از ۹صبح تا ۳ بعد از ظهر منتظر بمانم و عدم حضور بمنزله نظر منفی اداره نظارت بر اماکن است. 

آقای ح می گوید خداوند نگفته دکتر حبیب خداست، یا معلم حبیب خداست، اما فرموده کاسب حبیب خدا است. کاسب شدی بالاخره.

میگویم حبیب الله شدم اما حبیب تو نشدم .

پنج شنبه تولدم است. رسما چله نشین عمر شدم، اما 

برآمد چهل سال و بر سر دو ماه

که تا برنهادم به شاهی کلاه

باید دید دوماه بعد از برآمدن چهل، اردشیر مانند کلاه شاهی بر سر خواهم گذاشت یا کلاهی از نمد.

چرا نمد؟ 

چون تاج شاهی که نباشد باید ترک دنیا کرد و چله دوم عمر را سپری کرد.

 سن بعد از این شمردن دارد، وگرنه اعداد تا قبل از چهل، سوتفاهمی بیش نیست! 


  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی