چون ز شاگردان عشقی...
پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ب.ظ
آقای ح را فرستادم دامغان خرید پسته.
زنگ زده که خودت با تاجر قرار مدارومدار بگذار و سفارش بده من فقط حساب کنم و دریافت کنم بیایم.
به تاجر هم بگو شاگردم را فرستادم خدمتتان، فقط سواددرست حسابی ندارد، حساب کتاب بلد نیست تمام مدلها را و قیمتهارا بنویسید بدهید دستش .بعد هم از آنجا تماس گرفته که خانم بگویید لیست درست است یا خیر . بعد هم می گوید به حاج آقا خیری گفتم که تجارتخانه قربانی بفرستند.
از خنده خفه شدم ... قربان تصدقش رفتم و گفتم شریک عزیز ..
یک بارهم بببینم که کلاسهای درس را تعطیل کند وکنارش باشم و روی سایت دانشگاه بخوانم کلاسهای آقای ح تعطیل است... من هم سرم را بگذارم روی شانه اش و بگویم کلاس را تعطیل کردی ....
- ۹۶/۰۸/۱۸