کس چو تو نگشاد از رخ اندیشه نقاب، تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدی
حافظ به سعی ما
😉
پیوست: دقیقه ها به آین مجسمه برنزی خیره ماندم... آنقدر این حس برایم تکرار شده بود که انگار از ته ذهنم کسی بیرون کشیده و حجم داده... با همین حال و هوا ... آنچه من و آقای ح را به هم متصل کرد و نگاه داشت همین لحظه است.