جز ما دگر که نامه رساند به یار ما
يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ
ماشین اداره پست و پیشتاز که جلوی مغازه ایستاد دلم ریخت.
فکر کردم اوه! نامه ویا بسته پست کرده.
اما فقط پستچی که شباهتی به پت پستچی با ماشین قرمز و یونیفرم نداشت، می خواست شکلات بخرد.
بعد از رفتن پستچی زنگ زدم و آقای ح که تازه کلاسش تمام شده بود و در را باز کرده بود و احتمالا درحال رفتن به اتاق بود جواب داد. واقعا حرف هایم را فراموش کردم.
بعد از گپ و گفت موضوع را برد به کسب و کار مد و گفت الکاسب حبیب الله.
درجواب من که گفتم : حبیب الله شدیم ولی حبیب شما نشدیم سکوت کرد و گفت همین حرفها و موفقیت هم خوب است و خوشحال کننده.
می گویم شما هم خبر خوشحال کننده بگویید تا شاد شوم. می خندد.
می پرسم نامه میفرستید؟!
دفتر؟!
دفتر مخشهایتان را هم که گم و گور کردید، بلند می خندد.
میرسد به اتاق میگوید با اجازه قطع کنم سر فرصت مناسبتر تماس می گیرم و فلان و بهمان...
فکر می کنم قناعتگری که من هستم و به صدایتان شاد می شوم.
- ۹۶/۱۰/۲۴