بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد. وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۴۶ ب.ظ
ایستاده بودم بالای تپه. درست همین جا.
اواخر خرداد بود. کنارجاده پر بود از شقایق و بابونه.
ایستاده بودم تا آقای ح برسد.
کیاسر زیر پاهای من بود. پشت کرده بودم به جاده کوهستانی و شهر را تماشا می کردم.
صدای آقای ح را از پشت سر شنیدم.
برگشتم، با تعجب پرسید چرا گریه می کنی و دستش را گذاشت روی شانه ام.
گفتم اینجا قلب دنیاست برای من. جهان زیر پاهای من است وقتی کنارم هستید....
دیروز موقع برگشت همانجا نگه داشتم و شهر را تماشا کردم.
بی اینکه دستش روی شانه هایم باشد.
- ۹۷/۰۶/۱۹