این چند روز را چگونه گذراندید؟
همیشه هم مدل تاریخ بیهقی سوگ نامه نمی نویسم . روزهایی بوده که حالم خوب بوده و شاد وسرخوش بودم و طنز قوی هم داشتم و لبخند پهنی ، که ناگهان همه را با هم گم کرده ام .
بنابراین بی انصافی ست که فقط تلخی و سختی هایم را با شما به اشتراک بگذارم.
ولی از کسی که هشت ماه در فراق و هجر روز به شب رسانده چه انتظاری می توان داشت؟
سرخود از داروهای مسکن که دکتر تجویز مادرم کرده خوردم تا بتوانم در حالت افقی روی تختم دراز بکشم. صبح با تلفن برقکار بیدارشدم و تا یک ساعت بعد از بامداد سرپا درحال دویدن بدنبال امور زندگی بودم ، یک اکسترا کمر درد هم اضافه کنید و جای هفت هشت سوزن انسولین که دیشب در صورتم فرو رفته بود .
دیروز ازصبح با همشیره رفتم به خرد کردن سکه ایشان وخرید درمانی ایشان و مصدق نمودن مدارک و دریافت تجدید ظهور عکس و غیره تا ظهر ،که نهار را با لقمه ساندویچی تهیه شده از ماتحت مرغ و تاج خروس و غیره در منزل به هم رساندیم . سپس دوش گرفته و کلاس رفتیم و بلافاصله بعداز کلاس رفتیم مطب دکتر که آن آمپول کذایی که به گفته خودش اصلا احتیاج نداشتم فرو کند ،تا احساساتمان مکتوب در چهره مان نباشد . که هرچه بر سر ما آمد ، از تقریر احساس آشکار در دل و جانمان بود و بس .
دراین میان مادر همچون همیشه حاضر در صحنه دوازده کیلو انواع سبزیجات خرید برای قرمه و کوکو ، و پونه برای خشک کردن که از برنامه تابستان عقب نمانید ،وسط این گیرو دار چهارکیلو پونه روی حرارت ملایم خشک کردیم که سبز باشد و اسفناج به بورانی تبدیل کردیم و بلافاصله خرید رفتیم که بارو بنشن ماهانه به ته رسیده بود .
حالا باز از ما توقع دارند بعد از چهارده ساعت دوندگی در طول دو هفته ،چرا همه چیز آن چنان که بود نیست .
حال من آنچنان که می نماید نیست ، حال منزل بماند .
- ۰ نظر
- ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۲:۱۱