جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

این چند روز را چگونه گذراندید؟

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۱۱ ق.ظ

همیشه هم مدل تاریخ بیهقی سوگ نامه نمی نویسم . روزهایی بوده که حالم خوب بوده و شاد وسرخوش بودم و طنز قوی هم داشتم و لبخند پهنی ، که ناگهان همه را با هم گم کرده ام .

بنابراین بی انصافی ست که فقط تلخی و سختی هایم را با شما به اشتراک بگذارم. 

ولی از کسی که هشت ماه در فراق و هجر روز به شب رسانده چه انتظاری می توان داشت؟ 

سرخود از داروهای مسکن که دکتر تجویز مادرم کرده خوردم تا بتوانم در حالت افقی روی تختم دراز بکشم. صبح با تلفن برقکار بیدارشدم و تا یک ساعت بعد از بامداد سرپا درحال دویدن بدنبال امور زندگی بودم ، یک اکسترا کمر درد هم اضافه کنید و جای هفت هشت سوزن انسولین که دیشب در صورتم فرو رفته بود .

دیروز ازصبح با همشیره رفتم به خرد کردن سکه ایشان وخرید درمانی ایشان و مصدق نمودن مدارک و دریافت تجدید ظهور عکس و غیره تا ظهر ،که نهار را با لقمه ساندویچی تهیه شده از ماتحت مرغ و تاج خروس و غیره در منزل به هم رساندیم . سپس دوش گرفته و کلاس رفتیم و بلافاصله بعداز کلاس رفتیم مطب دکتر که آن آمپول کذایی که به گفته خودش اصلا احتیاج نداشتم فرو کند ،تا احساساتمان مکتوب در چهره مان نباشد . که هرچه بر سر ما آمد ، از تقریر احساس آشکار در دل و جانمان بود و بس . 


 دراین میان مادر همچون همیشه حاضر در صحنه دوازده کیلو انواع سبزیجات خرید برای قرمه و کوکو ، و پونه برای خشک کردن که از برنامه تابستان عقب نمانید ،وسط این گیرو دار چهارکیلو پونه روی حرارت ملایم خشک کردیم که سبز باشد و اسفناج به بورانی تبدیل کردیم و بلافاصله خرید رفتیم که بارو بنشن ماهانه به ته رسیده بود . 

حالا باز از ما توقع دارند بعد از چهارده ساعت دوندگی در طول دو هفته ،چرا همه چیز آن چنان که بود نیست . 

حال من آنچنان که می نماید نیست ، حال منزل بماند . 



  • Jahan Jan

حدیث وصل تو

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۹ ق.ظ

مردی که دوست دارم و آرزوی من است ، شوهر اعظم است. اعظم نیمی از عمر من با او زندگی کرده است .

من اما پنج سال است که بدون او زندگی کرده ام . ودراین پنج سال به اندازه یک ماه هم ،کنار او زندگی نکردم . 

این ایام گذشته.... ولی سخت و جانفرسا گذشته .

امشب از خودم پرسیدم ، کدام بیشتر دوستش داریم؟


  • Jahan Jan

حرف دگر

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۹ ق.ظ

این را که خواندم فهمیدم همسرباشی و چند فرزند داشته باشی ، باز حرف دل زنها مثل هم است.

یک شنبه 26 دی ماه 95
به او گفته بودم که وقتی به من می گوید: دوستت دارم!
زیبا می شوم.
حتی از موهای سپیدم کمتر می ترسم و چروک های اطراف چشم و روی پیشانی. 
گاهی می گوید: موهای سپیدت را دوست دارم. 
اصرار دارد که رنگشان نکنم. 
می گوید: نمی دانی چقدر زیبا هستند.
من اما باورم نمی شود رنگشان می کنم. من "دوستت دارم " می خواهم. نه دوست داشتن موهای سپیدم را.
باورم نمی شود؛ در حالی که خودم موهای سپید او را دوست دارم با قدرت تر و پرشکوه تر نشانش می دهند.
سپیدی های ریش و سبیل و موی سرش دنیایی است.
با ذوق نگاهشان می کنم و فکر می کنم یعنی اینها حاصل زندگی کردن با زنی مثل من است؟
یا این همه سال در کنار هم بودن، قهر و آشتی و تلخ و شیرین را پشت سرگذاشتن؟
من خیلی سر براه نبوده ام، هیچ وقت. ولی راستش، ذهن طنز پرداز، نمی گذاشته خیلی تلخ به نظر بیایم.
او اما، همچنان یک عاشق پیشه عجیب است.
چند روزی نبودم. 
رفته بودم قزوین به مامان سری بزنم.
برایم پیامک زد: زودتر بیا!
برایش پیامک زدم: دلت برام تنگ شده؟
پیامک زد: خونه زندگیت اینجاست.
پیامک زدم: هاها دلت برام تنگ شده!
پیامک زد: بیا دخترهات رو جمع کن بابا؛ پدر من رو در آوردن.
پیامک زدم: خیلی بی انصافی یک کلمه بگو دلت تنگ شده.
اما نگفت؛ ننوشت!
حتی وقتی آمده بود دنبالم تا از ترمینال به خانه برویم هر چه اصرار کردم نگفت: مدام گفت: باید سر خانه و زندگی خودت باشی دخترها مادرشان را بیشتر می خواهند.
توی خانه اما شادی عجیبی داشت. می گفت و می خندید و حتی برای خنداندن دخترها قر می داد.
و حتی یکبار خیلی ناغافل وقتی اصلا حواسم نبود حس کردم شانه ام را بوسید. 
چقدر عجیبی تو!
امروز وقتی به محل کارش رفتم وقتی از هر در حرف می زدم و خاطرات سفرم را تعریف می کردم. دست زده بود زیر چانه و با دقت تماشایم می کرد.
برق نگاهش از هزار دوستت دارم عاشقانه تر بود.
خندیدم و سکوت کردم.
سکوت کردنم را نفهمید. اصلا انگار حرفهایم را نشنیده باشد. 
چند لحظه بعد گفت: چقدر قشنگی تو!
و من حس کردم زیبا شده ام. 
خندیدم و گفتم: اگه مدام از این چیزها بهم بگی زیبا می شم. نیازی به بوتاکس و ژل لب و پروتز گونه و کاشت مژه و تتوی ابرو هم ندارم. عوضش پول این چیزها رو می تونی بذاری جیبت؛ هم به نفع توست هم من.

چقدر خوب بود اگر همه مردها و زنها می دانستند که به این راحتی می شود صرفه جویی کرد.
باید بگویی دوستت دارم. چقدر زیبایی! تو را همینطور که هستی دوست دارم. 
این حرف ها جسم را هم درمان می کند روح که جای خود دارد.
https://telegram.me/kharkhasak7dandeh

  • Jahan Jan

از اویست این درد و اندوه من

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ق.ظ

من عاشق بچه ها هستم ، اما آن ور بدبین و گلام درونم همواره نهیب می زند : می دونم که نمیشه . 

دوست مادرم از تازه مادری گفت که نوزاد یک ماهه را به گوشه ای پرتاب کرده و فریاد زده : این بچه منو می کشه . پدر نوزاد هم گریان طفل را آورده منزل دوست مادر که دستم بدامانتان بچه را نگهدارید مادرش را ببریم دکتر . تشخیص حمله عصبی دادند و یک آمپول فیل افکن تزریق کردند و تمام . 

دختر را دورادور میشناختم . عروسی برادرش لباس عروس پوشید وازاینکه قند را بالای سر عروس سابیدم حسابی دلخور بود .

تا پایان عروسی هم سه مدل لباس عوض کرد و رقصید . پسر یک زمیندار اطراف امامزاده ابراهیم آمد و یک خانه بنام دختر زد و هزاروسیصد و هفتاد سکه مهر کرد و عروسی سر گرفت . 

 حالا خانواده دختر طلبکارند که تو عجله کردی و دختر ما آمادگی مادر شدن نداشته و فلان و بهمان . 

همیشه همین بوده است. دنیا چیزهایی که آدمها می خواهند را نشان می دهد و البته که به تو نمی دهدشان .

مثلا شما گزینه الف را می خواهید و زندگی گزینه ب  را می دهد . 

شما می دانید که می توانید گزینه الف را داشته باشید ،ولی بدلایل متفاوت و ناشناخته ای که درکشان نمی کنید نمی توانید آنچه می خواهید را داشته باشید . 

گاهی اما آنکه روبروی شماست زندگی نیست ،بلکه آدم دیگری است . 

حالا او می داند که شما به داشتن گزینه الف نیاز دارید ، ولی گزینه ب را نشان می دهد . 

شما چه فکری خواهید کرد ؟ 

می تواند ولی نمی خواهد؟

نمی تواند ولی می خواهد؟ 

...

البته گرفتن گزینه الف بدون ضربه زدن به زندگی آدمها ، دنیا را برای آدم سخت می کند. 

حالا باید بگویم ای روزهای سخت بگذرید ؟

  • Jahan Jan

راه

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۹ ق.ظ

ﺑﯿﮓ ﻣﺤﻤﺪ: ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ ﺳﺘﺎﺭ؟
ﺳﺘﺎﺭ: ﻋﺎﺷﻖ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﺑﯿﮓ ﻣﺤﻤﺪ: ﺭﺍﻩ ﻭ ﻃﺮﯾﻘﺶ ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻋﺸﻖ؟
ﺳﺘﺎﺭ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﺩﺭ
ﺑﯿﮓ ﻣﺤﻤﺪ: ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﭼﯽ؟ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟
ﺳﺘﺎﺭ: ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ...

ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ( کلیدر)

  • Jahan Jan

تو بگو

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ

پاسخ بده از این همه 
مخلوق چرا من ؟
تا شرح دهم از 
همه ی خلق چرا تو ...؟

محمدعلی بهمنی

  • Jahan Jan

آواز کرگدن زخمی

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ب.ظ

با دویست‌وچند تکه استخوانم دوستت دارم
(و چندسال باید بگذرد؟
تا استخوان‌های آدم بپوسند،
و همه‌چیز را فراموش کنند)

با من بگو
بگو قلب‌ها فراموشکارترند
یا استخوان‌ها؟

با من بگو
بگو مثل خواب
که گاهی از دست‌هایم شروع می‌شود،
گاهی از پاهایم،
فراموشی از قلبم آغاز می‌شود
یا استخوان‌هایم؟

لیلاکردبچه | آواز کرگدن
نشرنیماژ

  • Jahan Jan

تو ندیدی پارگیهای جگر

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ب.ظ

آینده و گذشته ی محتوم من یکی ست
تقدیر، خنجر به جگر رفته ی من است

  • Jahan Jan

یار نه در بر که در سر است.

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

از پا در آمدیم و نیامد به دست،یار
پشت امید بر سر این آرزو شکست...



  • Jahan Jan

تا قیامت تمام هم نشود شرح آن کانتظار یار کند

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ب.ظ

آدم که منتظر باشد ، دیگر مدت انتظار فرق نمی کند...

 یک ساعت ، یک روز ، یک هفته ، یک ماه ... اسمش یک عمر انتظار است .

  • Jahan Jan