مپندارم که با یارم وصال از دست برخیزد
و از آن زندگانی که در فراقِ دوستان گذرد چه لذتی توان یافت؟
و کدام خردمند آن را وزنی نهادهست و از عمر شمرده؟
کلیله و دمنه
- ۱ نظر
- ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۲
و از آن زندگانی که در فراقِ دوستان گذرد چه لذتی توان یافت؟
و کدام خردمند آن را وزنی نهادهست و از عمر شمرده؟
کلیله و دمنه
آدمها زبان نمی فهمند.
یااگر می فهمند معنی کلمات را نمی فهمند .
اینکه بگویی وقول بدهی ترکم نکنی و همیشه باشی هم از آن حرفهای خنده دار عالم است .
اصلا مگرنه آنکه هر که را بیشتر دوست داری ، همان بیشتر دلت را به درد می آورد .
وقتی آدمهایی که جز تو عزیزم خطاب می کنند ناخن می کشند به قلبم ، یا آنها که تعارف می کنند به دروغ ...
بگذریم . خواستم بگویم شاید که تلخ باشم و رک ، شاید آنقدر دلربا نباشم که باید .
اما میدانی که قابل اعتمادم و مطمئن ، که خود را پشت لغات رنگ و لعابدار دروغین پنهان نکردم.
انسان به واقع موجودی تنهااست.
آنقدر تنها ، که سخت ترین گذرگاه های زندگی اش را به تنهایی میگذراند.
دردهایش را ، فراق را ، دوری و تنهایی را، زخم خوردن را ، پشیمانی را ، ترس را ،کلافگی را و بی کسی را .
آنها که بواقع باید حضور داشته باشند ، یا نخواستند و یا نتوانستند .
اصلا چه توفیری دارد ؟
مارا به سنگدلی وی این گمان نبود !
مارا به بی اعتنایی وی این گمان نبود !