جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۵۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است


اﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ‏«ﺁﺷﻐﺎﻝ ‏» ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ‏( ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯼ ﺷﺎﻥ ، ﺩﻝ ﺷﺎﻥ ، ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ‏) ﺷﻤﺎ ﻣﺜﻞ ‏«ﺁﺷﻐﺎﻝ ‏» ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﻫﯿﺪ! ... 
ﯾﻌﻨﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ‏( ﺑﯿﺮﻭﻥ دﻝ ، ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ‏) ﻧﻨﺸﯿﻨﯿﺪ ﺗﺎ ‏« ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﺷﻐﺎﻟﯽ ‏» ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ! 
ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ‏( ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﺑﯽ ﮐﻔﺶ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﺪ ، ﺑﺎﺷﯿﺪ ‏) ﻭ ﺭﺍﻫﺘﺎﻥ رﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﺮﻭﯾﺪ. ... 
ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺎ ‏« ﺁﺷﻐﺎﻝ ‏» ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ! .. ‏« ﺁﺩﻡ ‏» ﺍﯾﺪ. 
 ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﯽ توانند« ﺑﺮﻭﻧﺪ ‏» ، ﻣﺤﻮ ﺷﻮﻧﺪ ، ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻨﺪ ، ﻓﺮﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﯽ توانند ‏«ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ‏» ، ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ، ﻭﺍﺻﻞ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﮔﯿﺮﻧﺪ .

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺩﺭﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ گی.


*این مطلب را آقای نظام دوست نوشتند. یک بار باهم برخورد بدی کردیم که به ایشان گفتم حق با شماست . اما این حق مطلب را ادا کرده و بحثی در آن نیست . 
  • Jahan Jan

از نامه هایی که نمی نویسم

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۷ ب.ظ
نامه ای به دختر نداشته ام: 
 دخترم ، آدمهای زندگیت را با حرفهایی که می گویند و وعده هایی که به تو می دهند، ارزش گذاری نکن. آدمها را با کارهایی که برایت می کنند و محبتی که نشانت می دهند، بسنج. 

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را

مولانا
  • Jahan Jan

عجب

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۵ ق.ظ

خواب دیدم لبهای مرد غریبه ای را می بوسم . لبهایش نرم و سرخ بود. لب پایینش را میبوسیدم. 

لبش گرم بود و پهن. بعد د همان خواب  با خودم فکر کردم تو هم خیانت کردی بالاخره...و برای خودم  گریه کردم...

در خواب انقدر گریه کرده بودم که صبح چشمهایم باز نمی شد از ورم! 

نه بیداریمان راحتیم نه در خوابمان!

  • Jahan Jan

احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز! بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را می‌گیرند

نادر ابراهیمی | از کتاب یک عاشقانه آرام

بین من و تو هم همین اتفاق افتاده؟! 



آدمیزاد است دیگر، دلش می خواست صدایت را بشنود، بی اینکه بزند زیر قول به خودش که هرآنکه دلتنگ است خودش تماس بگیرد! 

تف ! طرف دلتنگ همیشه منم!



خدایا من هم در لیست بندگانت هستم، نظری به من کن! 

دلم را به مژده و خبری شاد کن یا ارحم الراحمین...


  • Jahan Jan

ای بی خبر زدل من

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۴۶ ب.ظ


ز میان چو رفته باشم به کنار خواهی آمد
چو به کار من ‌نیایی به چه کار خواهی آمد

نظرجناب سعدی به نظر مادربزرگ مرحومم نزدیک بود که معتقد بود حنای بعد از حنابندان را به دست نمی مالند، بلکه به ماتحت می ماند!

  • Jahan Jan

مرا از قضا عشق شد سرنوشت

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ق.ظ

۱. در من عاشقانه هایی است که باتو نگفته ام، 

سفرهایی است که با تو نرفته ام، 

روزها و شب هایی که با تو سر نکرده ام...

درهرسفر، سر هر کوچه بوسه ای و از پس هر بوسه، بوسه ای دیگر

تا سفر و روز ها وشبها و عاشقانه هایم با تو تمام نشود.



۲. آدمیزاد است بالاخره، سنگ هم که باشد، چوب هم که باشد باید به جایی تکیه بدهد. 

تا بحال چوب یا سنگ معلق در هوا دیده ای؟





۳. یادت هست...؟!


  • Jahan Jan

هنوز نیامدی...

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ق.ظ

چه خنده‌ریسه‌ها
چه حرف‌ها

چه دیدارها
در قرارهایی که با هم نداشتیم!

  • Jahan Jan

برو که روزگارت همه بی قرار باد

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۸ ق.ظ

عزیزِ من...
یک وقت هایی صبح تا چشم باز می کنم می بینم دلتنگی بزرگی جانم را در خود پیچیده است.
می خواهم چیزی بنویسم، حرفی بگویم یا شعری بخوانم و قلبم را از آن میانه ی دلگیر یک طوری رها کنم.
اما ساعت، قراردادی دلگیرتر به همه ی خواسته هایم تحمیل می کند؛ ساعت پشت سر گذاشتنِ همه ی حرف ها برای مواجهه با کار و زندگی.
همه ی آنچه می خواستم برایت بگویم در مسئولیتی همه جانبه گم و گور می شود و ظهر با تنی خسته اگر که خودم را به خواب تسلیم نکنم، خستگی باز هم امان نوشتن و گفتن نمی دهد.
شب می شود و همه ی حرف های نگفته ی صبح، در من مانده است.
چیزی مثل به دنیا آوردن جنینی که به هزار و یک دلیل موعد تولدش گذشته و به دنیا نیامده است.
حرف ها در تتم بی قراری می کنند و من آن نیرو که برای بازگو کردنشان لازم است، پیدا نمی کنم.
صبح پشت صبح می گذرد و دلتنگی جانم را با خودش می برد.
ولی بالاخره یک جایی خواب یا بی خوابی یا شاید هم رویا، هم دست این همه بی قراری می شود، و دلتنگی را یکجا کلمه می کند.
اما تو کجایی؟ تو کجایی که ساعت های پر درد این جنین را نظاره کنی؟ کجایی که دستی به مهر بر سر این نوزاد دیرآمده بکشی؛ که نمی دانم زنده است یا مرده؟!
تو کجایی که بدانی کلمه فقط بار دلتنگی بر دوش می کشد و نوشتن هیچ فضیلتی جز دستگیری از من به وقت نبودنت، ندارد!
یک وقت ها صبح تا چشم باز می کنم، دلتنگ حضور توام و نوشتن را و کلمه را و حرف را بهانه می کنم.

  • Jahan Jan

زتو پرسش مرا امید خام است

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۱۵ ب.ظ

امید معوّق٬ به رنج منجر می‌شود.

بکت؛ در انتظار گودو



  • Jahan Jan

ما جز تو ندیده ایم یارا

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ق.ظ

چند بار بگویم : « من لی غیرک » و خودت بهتر می دانی که « من لی غیرک » ...

  • Jahan Jan