جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۲۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

زندگی

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۸ ق.ظ


همه ما دو زندگی داریم: زندگی واقعی مان همان است که در کودکی رویایش را بافته ایم، رویایی که در جوانی و میانسالی توی ابرها همچنان به پرداختنش ادامه می دهیم...

 زندگی جعلی مان همینی است که در روابط مان با دیگران از سر گرفته ایم، رفتاری کاربردی که به نفع مان است، زندگی ای که با خوابیدن توی تابوت تمام می شود. 


زندگی

فرناندو پسوا

  • Jahan Jan

دلبند عزیزترینم

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

دیشب تا پاسی نتوانستم بخوابم. گریه کردم. افکار سیاه زیادی از مغزم می‌گذشت. 

من خجالت می‌کشم خود را زن تو بنامم. چه زنی؟ 

می‌دانم دوست نداری از آن صحبت کنی اما من نمی‌توانم همه‌چیز را فرو بخورم و چیزی نگویم. من نیاز دارم با تو صحبت کنم. می‌خواهم هرچه در دل دارم بگویم حتی اگر گاهی مهملات باشد. 

من پس از این کار احساس آرامش می‌کنم. درک می‌کنی؟ 

تو کاملاً با من تفاوت داری. تو هرگز صحبت نمی‌کنی، تو اصلاً ذره‌ای هم از آن‌چه در سرت می‌گذرد بروز نمی‌دهی.


آنتوان چخوف | از کتاب دلبند عزیزترینم
ترجمه: احمد پوری | نشر نیماژ
  • Jahan Jan

بی یاد تو نیستم زمانی / تا یاد کنم دگر زمانت

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ق.ظ
زمان زیبا ست. 
همان قدر هم هولناک...
زمان که می گذرد و توان نگهداشتنش را نداری، 
یا ناتوانی ات در بازگرداندنش به گذشته ، 
یا وقتی در انتظاری بتوانی به جلو ببری...
 من از مرگ نمی ترسم، از زمان که می گذرد و مرا جایی در گذشته جا می گذارد می ترسم.
  • Jahan Jan

تو با منی همیشه

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ب.ظ

موسی خطاب به خداوند در کوه طورمی گوید:
اَرَنی : خود را به من نشان بده..

خداوندمی فرماید:
لن ترانی : هرگز مرا نخواهی دید.

برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

برداشت صاحب مثنوی:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی
"

سعدی ، عاقلانه
حافظ ، عاشقانه
صاحب مثنوی، عارفانه

  • Jahan Jan

اغلب انگشتر مردانه دستش داشت . یکبار با عقیق که به نظر گرانقیمت بود. یکبار شرف الشمس که هدیه مردی بود در نجف، یکبار هم یک نگین سبز دستش بود، 

دستهایش را دوست دارم، همیشه کف دستهایش را لمس می کردم و سر انگشتان مهربانش را. انگشترش را به دستم انداختم و همینطور ماند در انگشت وسطی.

بیرون که رفتیم برای خرید، گفت انگشتر مردانه است دستت نباشد بهتراست، گفتم مهم نیست، انگشتر شماست و روزی در دستهای شما بوده و حالا پیش من است... و پیش من ماند ...


 انگشترش داخل سجاده ام است. 

هر روز با هر پنجگانه و یاد خد، پنج بار هم یاد او در قلبم است،  هرروز و هر بار ...وصل و دیدارش را بعد از سلامتش از خدا می خواهم. شاید دعای بعد از نماز در حق او را، خدا استجابت کرد، 

گر چه سالی شد که به وصل و دیدارش دلم را شاد نمی کند . 


  • Jahan Jan

ای عید، بیفکن خوان، داد از رمضان بستان

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۵ ب.ظ

اولین روز ماه رمضان را با کمردرد که درمیان زنان عام البلوی ست آغاز کردم. روز گار که به ما رحم نمی کند،بنابراین خیلی مادرگونه وار روانه ام کردند برای خرید منزل.

 درحین پوشیدن لباس عنوان کردم که اگر از روز اول برای انجام هر خرید ضروری و غیر ضروری منزل و اهل منزل، درصدی بعنوان مزد کارپردازی گرفته بودم حالا در سواحل مدیترانه در حال آفتاب گرفتن بودم ، و سریع در را بستم تا جواب مادر را نشنوم.

آغاز کننده مهمانی خدا راننده سواری زرد رنگ بود که بجای هزار تومن کرایه، از من هزار و پانصدتومان خواست و تلاش کرد برای جلوگیری از هر گونه اعتراض احتمالی من، انواع حرفهای کلفت ونازک را به خورد مسئولان و مدیران و متخصصان و کارشناسان و مشاوران و همه کاره های مملکت بدهد تا من هم بدانم در برابر آن مقامات ارشد نظام ، عددی نیستم.

نفر دوم سبزی فروش معروف، محبوب قلب بانوان خانم های خانه دار امیدوار، آقا مسیب بود که در مغازه ای خالی از سبزی نشسته بود و با خودش حرف میزد و دیگر خبری از زنان خانه دار امیدوار نبود تا با آنها میرت*بزند.

خبر گرانی سبزی از کیلویی سه هزارتومان به کیلویی پنج هزار تومان را آقا مسیب داد و من فهمیدم کلا مهمانی متعلق -به خدا است ولی میزبانان این دنیا عجیب برای مهمانان تیز کرده اند که جیب بشکافند.

عرضم خدمت انورتان که برای یک کیلو سبزی خوردن و یک کیلو آش و نیم کیلو دلمه پانزده هزارتومان دادم تا آقای سبزی فروش داخل بازار بزرگ رشت به ترفند شعبده یخرده این رند شد و یخرده آن رند شد به ما سبزی بفروشد و من هم فکر کنم چرا بجای کوکوی سبزی، کیک توت فرنگی نپزیم که هم خوش مزه تر است و هم ارزانتر و همینطور به شاه توت مهجور می اندیشیدم و به برگ مو و بعدتر در ذهنم سبدهای پلاستیکی میوه را از خاک باغچه پر کنم و خودکفا از سبزی بشوم . بعد یاد ملکه ماری آنتوانت افتادم که از گرانی نان، خوردن کیک را به مردم فرانسه توصیه کرده بود، احتمالا آنجا هم کاسبها برای مهمانی خدا چرتکه ها انداخته و کاردها آخته کرده و آماده بودند که نان گران شد و کیک ارزان!

موقع برگشتن هم دو خانم محجبه چادری با روسری های سبز مغز پسته ای و گل بهی و چادر عربی و آرایش نیم خلیجی داخل ون منتظر بودند تا پسر همراهشان کلوچه بخرد که انگار آن هم به قراری قیمتش دوبل شده، دختر جوان روسری سبز که بی شک از طرفداران تتلیتی و سید همراهش بود، فرمود که از دولت روحانی بیشتر از این انتظار نمی رود و اینجا مملکت امام زمان است و...

راستش من هم اگر امام زمان خود بودم با آین وضعیت یک چند صد سال دیگر هم ظهور نمی کردم. 

سبزی ها را محکم نگه داشتم،  راستش چند خانم با نگاه عجیبی در بازار از من قیمت سبزی پرسیدند، حالا که حساب کردم دیدم داغ بودم و زیاد خرید کردم...


  • Jahan Jan

با عشق از پاریس

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ

دو عکس از مادام "کتی دریزن" معشوقۀ سید جمال‌الدین (مشهور به افغانی), عکس‌ها ضمیمه نامه‌ای مکتوب به فرانسه با امضاء Kathie مورخ ژوئیه 1855 از پاریس به لندن خطاب به سید بوده است. یکی از عکس‌ها در وین و دیگری در فرانکفورت گرفته شده است. این زن, سید را در نامه‌هایِ خود Din و Din عزیزم, خطاب می‌کند.


پیوست: کلا فرانسه مهد آزادی برای خودشان باشد که البته از رییس جمهور ماکرون جوان معلوم است، گرچه فقط جمهوری اش را ما عاریه برداشتیم،  برای آقا سید عشق هم داشته آن قدیمها. حالا مادام که خیلی فقه  حالیش نبوده و با نیت معشوقگی آمد، احتمالا آقا سید هم یک فی مدت المعلوم خوانده و نقل مکان کرده! نکرده؟ الله اعلم...

اما زن که باشی از قلب پاریس یا از قلب هرجای دیگر، نامه ها از تو به یادگار می مانند...


عکس ‏‎Ramin Irani‎‏
عکس ‏‎Ramin Irani‎‏
  • Jahan Jan

رمضان۹۶

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ

یار در یک حجره با من ،هر دو تنها روز و شب

هر دو هم را دستگیر و هر دو هم را پایمرد

او همه اصرار: کاین موسم نشاید روزه داشت

من همه انکار: کاخر می نشاید روزه خورد

قاآنی- بابِ بی عفتی در سند ٢٠٢٠، آموزش مبطلات روزه بهمراهی یار

  • Jahan Jan

به قربانت شوم جانا، بمیرم پیش بالایت

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۶ ب.ظ

یکبار از او پرسیده بودم غیر از من چه کسی قربان صدقه پاهای بلندت رفته؟

با خنده شرمگین گفته بود هیچ کس. 

گفتم نخیر ، احتمالا مادرتان باید یکبار هم که شده قربان صدقه رفته باشد و او شرمگینانه تر خندید . 


امروز که در آینه به فرورفتگی کنار لبهایم نگاه می کردم و یادم افتاده بود موقع بوسیدنشان تعریفی از این فرورفتگی ها کرده بود، با خودم فکر کردم آیا وقتش نشده کمی قربان صدقه هم برویم؟ کمی فدای هم بشویم ؟ 

  • Jahan Jan
تا بحال لیوانی که دوست دارید شکسته،؟ همان قطعات شکسته را چسبانده اید؟
پیراهن مورد علاقه که رنگش رفته؟ کهنه شده؟ یا پاره شده... 
تا بحال هرچیزی که در زندگی دوست داشته آید و جزو کالا/اشیا مادی محسوب می شدند به هر دلیل از دست دادید؟ 
حتما جایش را با چیزی مشابه آنها پر کرده اید و پر کرده ایم .

اما بنظرم از دست دادن و یا غیبت انسانهایی که دوستشان داریم را با هیچ چیز و هیچ شخص دیگری جایگزین نمی توان کرد. 
برای همین است که در جهان چند میلیاردی از انسانها، نمی شود جای او را با کسی پر کرد و باز لبخند زد و شاد بود.


  • Jahan Jan