جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

عبادت به اخلاص نیت نکوست

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۷ ق.ظ

بیست دقیقه مانده به هفت صبح بیدارشدم، صبحانه گذاشتم، تا۹ صبح بانک بودم، سه ساعت و نیم جلسه کانون زنان و نامه نگاری،اقدامات انجام شده و پیشنهادات و...

ظهر خانه آمدم یک و نیم بود نهار پختم، مادر را حمام بردم، فرستادم مطب پزشک، رفتم کلاس پیلاتس که اینروزها کار نامرتبشان کرده، بعد وقت یک ماه قبل را الوعده وفا کردم موها کوتاه و مرتب شد ، خرید کردم رسیدم خانه بیست دقیقه به یازده شب بود شام پختم نماز ها همه قضا ،! 

خواستم بگویم آنها که به فخر ا. نمازهای صد رکعتی و عبادات صبح تا شام می گویند لابد کار ندارند، که مگر کار عبادت نیست ورسول الله نفرمود که  اَلْعِبادَﺓُ عَشَرَﺓَ اَجْزاءٍ تِسْعَـﺔٌ مِنْها فی طَلَبِ الْحَلالِ. عبادت ده جزء است که نه جزء آن در کار و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال است.


حالا چرا بیدارم؟

ماشین لباسشویی لباسهارا بشوید پهن کنم و بخوابم. فردا هم مثل امروز، با حذف ورزش!

  • Jahan Jan

قصّه چه کنم غصّهٔ تو کشت مرا

شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۵ ق.ظ

راستش سال گذشته برای بازسازی خانه خیلی زحمت کشیدم و دوندگی کردم. امسال هم مبلمان خانه نونوار کردم و یک مقدار نقاشی منزل و در و دیوار و...

اما از جلسه سه شنبه که گفتند سفیر جدید به سفارت... رفته و من احتمالا باید آماده بشوم که شهریور رزومه ارائه بدهم و خودم را معرفی کنم، دلواپسم. دلواپس خانه به دست که سپردن ومادرم را تنها گذاشتن با خواهر کوچک که حتی در زمان بیکاری حواسش نیست، چه برسد به وقت کار و زمینه های افسردگی و بحران میانسالی...، مرددم که چه کنم. 

بردن و نگهداشتن مادرم در یک کشور دیگر وهمزمان حواس و دل به کار دادن هم سخت است . 

بخصوص که مادر این اواخر علی رغم سلامت بدن کمی کند تر شده و ذهنش مثل گذشته نیست و آه و ناله و ترس از همه چیز و همه اتفاقاتی که ممکن است یک در یک بیلیون بیفتد و غر زدن تبدیلش کرده به یک موجود دیگر. 

از یک طرف به افتتاح مغازه با شریک عزیز زمانی نمانده. 

فکرم هزار جاست و خودم چندین جای دیگر ... 

از خستگی و بی خوابی هم نگویم که با همکاری درد کف پا کشت مرا


  • Jahan Jan

عاشق

سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ق.ظ

یک زن قادر است عاشق شود و در طول یکسال تمام، بیش از ده دوازده کلمه با مردی که دوستش دارد سخن نگوید. اما در گوشه ای از قلب خود حساب تعداد دفعاتی که او را دیده است نگه می‌دارد
از کتاب درباره‌ی عشق
استاندال | ترجمه: گلاره جمشیدی
نشر قطره

پیوست: من حساب همه را نگه داشتم. حتی لباسهایی که پوشیده و حرفهایی که زده و غذاهایی که باهم خوردیم و نگاه هایی که کرده...

  • Jahan Jan

از آستان عشق کجا می توان شدن؟

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۳ ق.ظ

زندگی را دوست دارم. گرچه هرگز چنگی به آن نزدم، اما هیچ وقت هم رهایش نکردم. 

حالا که خسته ام و فکر و روح و جسم فرصت ندارد یکدم بیاساید، موقع خواب به تصویر دلگرم کننده ای فکر می کنم.

وبا همان تصویر به خواب می روم.

 در همین خانه اما کسی اعتقادی به عشق ندارد.

بس که هرچه دیده اند و دیده ایم رنج است.

کاش می توانستم به طریقی باور دیرینه " عشق شروع رنج است" را، پایان دهم. 

معتقدم که ذات عشق جداست از رنج. به من ثابت شد که این جمع شدن عشق و دوری و درد و فراق حاصل شماری تصمیم ها و بسیاری اتفاق ها و بی شمار عدم تلاشهای یک سو و فرط تلاشهای سوی دیگرست و همه اینها  به خود عشق ربط خاصی ندارد. 

کاش می توانستم ثابت کنم حرفم را. و البته که کاش می شد در نظام خلقت دست ببرم. زیرا برخلاف مسیری که این جهان ابله به سویش هدایت می شود و منتهی به رنج است ، من فکر می کنم لزومی ندارد تا آدمها رنج ببینند تا لبه های روحشان صاف شود و رشد کنند و آدم بهتری باشند.

 دلم میخواست دست من بود و می شد ثابت کنم که عشق بدون رنج کافی بوده و بسیار هم کافی بوده برای هر نوع بلوغی. 

عشق بدون رنج کافی بوده تا از ما آدمهای بهتری بسازد.

اما حیف که زورم نمی رسد. 

پیچیدگی تعاریف و طمطراق اصول بندی روابط انسانی را دوست ندارم. 
خیلی ساده و شخصی به او فکر می کنم، و فکر تر می کنم آیا فکر کردن به من،  به عنوان یک تصویر دلگرم کننده ، برای او هم اتفاق افتاده است ؟
  • Jahan Jan

یا حق 
من آن نیستم که بحث توانم کردن !اگر تحت اللفظ ,فهم کنم آنرا نشاید که بحث کنم .اگر به زبان خود بحث کنم,بخندند و تکفیر کنند !!
من غریبم ...........
سخن با خود توانم گفتن ,یا هر که خود را در او دیدم در او ,آری با او سخن توانم گفت !



و گفتم 
خاصیت عشق آن باشد که عیب را هنر کند.



عقل تا درگاه ره می‌برد. اما اندرون خانه ره نمی‌برد. آنجا عقل حجاب است. دل حجاب است. و سر حجاب!


از مقالات شمس تبریز

  • Jahan Jan

حالم خوب است و دنیا به کتفم نیست.

حتی با وجود هوای گرم و دم گرفته شمال، تاول پا و شانه ها از برای دویدن های مکرر کارهای خودم، مادر، روزمره ، خواهر، تلفن های وقت و بی وقت پدر که بعد از غیبت هجده ساله ای مانند قارچ وسط زندگی ام سر برآورده.

علی رغم انفعال آقای ح نسبت به خودمان، حتی ایمیلهایم مانند کسی است که یک پیک بالا انداخته و در سرخوشی کامل می نویسد، بدون غر زدن .

بطرز بد جنسانه ای حال خوشی دارم.

آدم زمان می برد تا یاد بگیرد حرف باد هواست، اشعار داخل کتاب زیباست، دوستت دارم و ابراز علاقه همچون قطره آبی در برابر آفتاب بخار می شود‌ و دستت را فقط باید روی زانوی خود بگذاری.

دیگر شکستن عهدها، دروغ گفتن آدمها، خنجر کلامها ترسناک نیست .

بنظر روحم از یک فرشته آرام به شیطان رجیم درحال استحاله است.

بقول ایام قدیم بکش کنار نفتی نشید! 

  • Jahan Jan

رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۰ ب.ظ

یعنی الان حتی اگر سماور بگذارم بغلم و یک بالش بگذا م و لم بدهم تافردا هم، باز خستگیم در نمی رود.

بقول آقای همساده از خستگی له له له له له له لهم.. 

البته این  هم نمی تواند عمق فاجعه را برساند و لغتی هست که نمی گویم. 



پیوست: جانان جانم بیا با من چراغی بیفروز در نیمه شب دلتنگی...

  • Jahan Jan

که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ق.ظ
فرقی هم ندارد دوری با مردن، که گفته اند فراق الأحبة أشد من الموت...



  • Jahan Jan

گویم ارنی و زار گریم ترسم ز جواب لن ترانی...

دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ب.ظ

۱. داود گفت آن چیست سردتر از زمهریر؟ 

سلیمان گفت نومید شدن از رحمت خدای سردتراست از زمهریر و همچنان کاری که بر آن دل نهاده باشی و از آن باز مانی سردتر است از زمهریر...



۲. "و گفته اند که موسی در آن وقت از لذت سخن خدای از حدّ بشریّت بیرون شد، شوق بر وی غالب گشت از غایت شوق گفت رَبِّ اَرِنِی." ١

"قَلق در اصطلاح یعنی تحریک شوق و از دست دادن صبر. قلق از ثمرات شوق است زیرا چون شوق فزون شود و قوت یابد، شائق بی تاب می شود." ٢

و گفته اند که موسی به قلق افتاده بود وقتی که گفت: "ربِّ ارنی انظر الیک. ٣" ...

١- تفسیر سورآبادی.ابوبکر عتیق نیشابوری.
٢- فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی.
٣- اعراف، ١٤٣.


  • Jahan Jan

دلتنگی ساعت و لحظه سرش نمیشود

جانِ دلم

جمعه برای من

تمام آن لحظاتی ست که از تو بی خبرم

تمام آن لحظاتی که حالم را نمیپرسی

تقویمِ روی میز

غروب جمعه را نشانم میدهد

همین دیشب

امروز صبح

همین حالا

همین حالا که تصویر چشمانت رهایم نمیکند؛

مغرور اگر نبودی

میگفتی که کودک دلتنگ ابروهایت

نوازش انگشتانم را میخواهد

و دختر بی تاب گونه هایت

بوسه هایم را طلب میکند


علی سلطانی 

  • Jahan Jan