جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

چو صبرم از تو میسر نمی شود چه کنم،؟

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

۱. از گُلِ سرخ رسته اى،نرگسِ دسته بسته اى
نرخِ شکر شکسته اى، پسته دهانِ کیستى؟


خاقانی، نمونه بازسازی قربان صدقه مدل عشق کی هستی تو؟



۲.ژولیت: به رهنمون چه کس تا بدین مکان درآمده‌ای؟

رومئو : عشق بود کز آغاز مرا به راهیابی خواند

رومئو و ژولیت
ترجمه‌ی فؤاد نظیری، نشر ثالث


۳. شبست و شاهد و شراب و شیرینی 
غنیمتست چنین شبی که دوستان بینی

این را خواهم خواند چهارشنبه؟
  • Jahan Jan

کاین راز ، نهان کنی به لبخند

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ق.ظ
حمام که رفتم تلفن چندبار تا پشت در آمد.
آخرین تماس آقای ح بود. وقتی ده دقیقه بعد تماس گرفتم بمدت سی دقیقه پشت خط انتظار بودم که کل عمر ما به انتظار گذشت.
بعد هم جوابی نفرستاد. 
چندبار پیام نوشتم و پاک کردم. تازگیها بیشتر انجام می دهم این نوشتن و نفرستادن و نگفتن را.
حالا نمی دانم که این از علایم خوب صبوری و پختگی است و یا نتیجه مرارت و انتظار و ‌‌نارضایتی.

عصر هم وسط کلاس استاد محترم مودی مالیات رفتم بیرون و جواب سه تماس پشت هم را دادم.
صدای آقای ح این اواخر شاد و سرحال است و باعث میشود مکالمه مان چیزی بیشتر از تاریخ بیهقی باشد و فراتر از تلگراف.
آخرین سوال چهارم را که از روی شیطنت پرسیدم و انتظار نداشتم جواب بدهد و سکوت کند با خنده گفت سوال چهارم تنها سوالیست که جواب دقیق دارم برایش و هفته آینده می آیم شهر نور برای عقد قرارداد یک دوره پودمانی دانشگاه و من هم بروم. 

وسط گفتگو اما به این فکر می کردم که چه نمی توانم مرد دیگری جز او را دوست داشته باشم و علی رغم این فاصله وغیبت مداوم، زیر باران و درخشش آفتاب تنها که قدم می زنم با یادآوری نام و خاطرش لبهایم به لبخند باز شود و عابران خیابان زنی تنها را ببینند که لبخندی بر لبها و درخششی در چشمهایش دارد .
  • Jahan Jan

در باب نام و نان و قلم

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۱ ب.ظ

وزارت فرهنگ و ارشاد رفتم برای تاییدیه نام گرفتن. گفتند اسم رودخانه ای که در استان خراسان جنوبی است بومی همانجاست و شما نهایتا می توانید بگذارید سپیدرود یا زرجوب! سپیدروز باز بقایایی از آب و سپیدی دارد ولی خدا وکیلی گذاشتن نام رودخانه ای، که تمام فاضلاب های شهر رشت و شهرصنعتی در آن وارد می شود و حتی یک باکتری زنده ومفید ندارد، روی برند خوراکی شوخی بدی است!

به هرحال فهمیدم که اسامی جغرافیایی را باید بر اساس جبر جغرافیا انتخاب کنید. یعنی اگر شخصی از گیلان بخواهد نام گیلدا بر مغازه اش واقع در مشهد بگذارد، قطعا علاوه بر جناب اعلم الهدی، وزارت ارشاد هم اجازه نمی دهد. بنابراین اهالی موسیقی خیلی غر نزنند.

بعد هم لطف کردند آدرس سایتی را دادند که تمام اسامی مورد تایید فرهنگستان زبان فارسی را در خود دارد.

بازهم طنز ماجرا آنجا بود که اسامی ترک عثمانی و روسی بوفور دیده میشد و عمومی بود، اما مثلا گذاشتن نام ارس باز جبر جغرافیایی را شامل میشد. 

حالا هم که نشسته ام به نوشتن منتظریم اساتید حوزه اصناف بیایید سر کلاس. تا ۹ شب هم درس و مشق داریم بقول بچه ها! 


  • Jahan Jan

دریغا که بگذشت عمر عزیز

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ق.ظ

نشستم داخل مغازه خالی.

منتظرم که از اماکن برای بازدید محل کار تشریف بیاورند.

روی برگه نوشتند از ۹صبح تا ۳ بعد از ظهر منتظر بمانم و عدم حضور بمنزله نظر منفی اداره نظارت بر اماکن است. 

آقای ح می گوید خداوند نگفته دکتر حبیب خداست، یا معلم حبیب خداست، اما فرموده کاسب حبیب خدا است. کاسب شدی بالاخره.

میگویم حبیب الله شدم اما حبیب تو نشدم .

پنج شنبه تولدم است. رسما چله نشین عمر شدم، اما 

برآمد چهل سال و بر سر دو ماه

که تا برنهادم به شاهی کلاه

باید دید دوماه بعد از برآمدن چهل، اردشیر مانند کلاه شاهی بر سر خواهم گذاشت یا کلاهی از نمد.

چرا نمد؟ 

چون تاج شاهی که نباشد باید ترک دنیا کرد و چله دوم عمر را سپری کرد.

 سن بعد از این شمردن دارد، وگرنه اعداد تا قبل از چهل، سوتفاهمی بیش نیست! 


  • Jahan Jan

که دلتنگم از گردش روزگار...

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ق.ظ

۱.همه‌ی ما ، رازی ناگفتنی داریم 

تاسفی چاره ناپذیر
رویایی دست نیافتنی
و عشقی فراموش نشدنی...


"دیگو مارچی"




۲.عشق آخر انتقام خویش

 از یوسف کشید


گرچه در آغاز چندی

 بر زلیخا ناز کرد...


"صایب تبریزی"،باب انتقام برمبنای زمان، عدالت الهی 



۳. خواستم بگویم بهانه لبخندهای امروز من باش. 



۴. مهر است . همچنان امیدوارم تاریخ تولدم درخاطرش مانده باشد.



  • Jahan Jan

گرت هواست که با خضر همنشین باشی...

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ب.ظ

۱. از انبوه مرض های لا علاج که دارم یکی هم، نبش قبر گذشته است.

باید گفت گذشته همواره هم زیبا و افتخار آفرین نبوده است. گاه چنان جسد متعفنی بیرون می ریزد که آدم رویش را بر می گرداند و جلوی دماغش را می گیرد .

همیشه بیرون گود نشستن و اصول اخلاقی را روخوانی کردن، آسان تر از داخل گود و وسط ماجرا بودن است و اشتباه کردن و لگد زدن به تمام اصولی که می دانید.

حالا  به یمن همنشینی ومصاحبت با آدم های خوب تر، دارم وسط گود و ماجرا درست و مو به مو اصول اخلاقی رعایت می کنم و مدام زیر پا را نگاه می کنم مبادا لگد به اصلی بزنم که معتقدم به آن! 



۲. مردهای مذهبی ماشاالله اغلب فتیله بالا هستند، داغ و پر از هوس. ازبین اصول مذهبی یکی ریش داشتن را رعایت می کنند قریب به اتفاق، یکی هم متعه داشتن و لباس سیه پوشیدن در محرم. ولی زیر چشمی تمام جزییات ظاهری را اسکن می کنند آن هم سه بعدی! 

زنانشان هم به تمام اصول مذهبی اعتقاد تام دارند الا متعه داشتن شوهر را! 

اینهارا نگفتم که جایی برسم . پارادوکسی بودکه بیشتر به چشمم خورده بود.




۳. هر زنی باید مرد زندگی خودش باشد .

  • Jahan Jan

می کند حافظ دعایی، بشنو آمینی بگو!

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ

۱. از مرض های لاعلاج هم یکی مقایسه کردن آدمها با ایده آل ذهن است.  از آن لاعلاج تر، ایده آل زنده و حاضر داشتن است!



۲. برای مقطع دکترا باید بروم ثبت نام، آن هم وسط این همه کار، بعد هم دعوت سفیریم در تهران هفته بعد، اینهارا بگذار کنار چیدن فروشگاه و دکور و ... بقول آقای همساده من الان زیر این همه کار له له لهم! 



۳. فصل انار است و گردو! زیتون تازه هم آمده... به به ... 



۴. باید دید جناب آقای ح قسمت میشود استادم باشند یا خیر ! فکر کنم کل کلاس با لبخند پهن بنشینم به تماشای پاهای بلندش و گوش کنم به صدای خش دار و بمش.

  • Jahan Jan

از دل ریشم اگر بی خبری معذوری

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ب.ظ

۱.  نوشته بود از نشانه‌های عشق ویران‌گر یکی هم این که « در این عشق ایثار نیست، همه طلبِ ایثار است». با خودم فکر کردم می‌شد حتا بنویسد که از نشانه‌های رابطۀ بیمار یکی هم این که عاشق و معشوق به تمامی از هم جدا باشند. یعنی یکی از طرفین رابطه فقط عاشق باشد و آن دیگری صرفا نقش معشوق را ایفا کند، نیاز از یکی، ناز از دیگری و این دو به تناوب نقش عوض نکنند، معشوق گاهی عاشق نشود، عاشق گاهی در جای معشوق ننشیند و عشق در جریان نباشد، تلنبار شود، بماند، بگندد و سرانجام هویتت را چنان ببلعد که بودنت بی‌برکت شود... پایین همان صفحه نوشتم از نشانه‌های رابطۀ مهلک یکی هم این که در آن معشوق، عاشق نیست.



۲. عاشق پیش از وجود خویش، معشوق را مرید نبود، اما معشوق پیش از وجود عاشق مرید عاشق بود، چنان که خرقانی گوید: او را خواست که ما را خواست... بلکه جامه ی عشق را تار یُحِبُّهُمْ آمد و پود یُحِبُّونَهُ.



۳. فکر می کنم به این بی خبری، حتی اگر بالغ ها بگویند یک هفته که چیزی نیست!

فکر می کنم اگر بمیرم و نباشم اصلا خواهد فهمید ؟

  • Jahan Jan

آرزوی دیدار

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ

۱. هربار که اینطور باران رگبار می شود روی سقف و در و دیوار و لباس و آدمها؛ هربار که پا خانه می گذارم و لباسهایم را آویزان می کنم خشک شوند و می روم داخل تخت و سر بر آرامش می گذارم، هربار برای سقف بالای سرم و چهار دیواری این منزل خدا را شکر می کنم؛ وته دل آرزو می کنم هیچکس بی سقف خانه نمانده باشد.


۲. یک خاطراتی هم هست که هنوز اتفاق نیفتاده، ولی تو در ذهنت زندگیشان می کنی. بعدها همینها واقعا اتفاق می افتد و تو دوباره زندگیشان می کنی.



۳. این روزها برای هر کار کوچکی و یا سفارش دادن کاری، همه حق دلالی می خواهند، شما چطور؟!




۴. دلم می خواست بسطام بودم. دوباره دو رکعت نماز بخوانم و سلطان العارفین را بخوانم که 

گر در روزی هزار بارت بینم                     در آرزوی بار دگر خواهم بود


  • Jahan Jan

من و تو کم گفتیم

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۲ ب.ظ

این روزها می دوم و می دوم! 

از اتاق بازرگانی به جلسات، از جلسات به فروشگاه ، از فروشگاه بدنبال دوندگی ادارات و پروسه های بی سر و پیکر! 

از همین رو فرصتی برای فکر کردن نیست، و برای نوشتن . 

گرچه حرف برای گفتن زیاد است و بقول آن شاعر، من و تو کم گفتیم.

  • Jahan Jan