جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

مادرانگی ۲

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ق.ظ

بااینکه شش فرزند بودیم و من که یک گذر مانده به چله نشینی عمرم ، شاهد و کمک بزرگ کردن چهارتاشان بودم ، و دونوه هم رسما درآغوش من به هفده سالگی رسیدند ، هنوز هم دیدن دست و پای نوزاد و کودک شش هفت ماهه که به غن و غن کردن افتاده حواسم را پرت می کند لابلای لثه هایم به خارش میافتد از گاز زدن به قاچ های این تن لطیف و شیرین ، تا مادرم غر بزند : «شش تابودین با دو تا نوه اضافه ، انگار بچه ندیده این»...

بدلایل فنی میروم دکتر که پیشنهاد پزشکی می دهد برای آینده نگری داشتن فرزند ....
غمگین و متفکر برگشتم خانه ، آبجی کوچیکه پیگیر که میشود ، با اخم و جمع کردن صورت چنان زمان قره قوروت خوردن نظر میدهد: ول کن بچه رو ...بچه چیه ... تو این دنیای کثیف و بی ضمانت طفل معصوم بزاری لای گرگها بری» 
درحین آویزان کردن لباس در کمد می پرسم :یعنی تو خودت ازدواج و بچه ..هیچی؟ 
کمی فکر می کند و خیلی جدی می گوید : چراااا.. به هرحال بچه نداشته باشم مث اینه یه زن اپلیکیشن فراگیر که همه دارند را ندارم ! درسته بچه دوست ندارم ولی داشتن اپلیکیشن بهتر از نداشتن است...

چند ساعت است محو استدلال همشیره ام...

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی