جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

اعترافات ذهن خسته ام

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ب.ظ

مادرم ، مثال داستان سوسکی که قربان دست و پای بلوری فرزندش می رود ، معتقد است من اخلاق های خوب زیادی دارم که به درد آرامش و زندگی میخورد .اول خونسردی و تحمل مصایبی چون مصایب مسیح ! (مسیحش را خودم اضافه کردم.)( فکر می کنم وقتی یکبار از خط ترس عبور کرده باشید دیگر از چیزی نخواهید ترسید .)

بعد فضولی نکردن  و آرامش و علاقه. البته چندتای دیگر هم میگوید که معتقدم داشتن همین چندتا هم فایده ای برای آدم ندارد .چون وقتی صاحب چیز خوبی هستید ، یاباید شاهد هواخواهانش باشید ، یا باید در ازای داشتنشان چیزی بدست بیاورید . وقتی هیچ کدام را ندارید پس هیچ .

 زندگی آدمها اغلب همان است که تا سی سالگی موفق به ساختنش میشوند . مثلا راننده تاکسی های مسیر خانه مان که میشناسم : پسر آقای مهاجر ؛ پدرش سرویس برادرم بود و حالا پسرش تاکسی پیکان دارد و شاید آرزویش تبدیل پیکان به سمند است . یا راننده دیگر که تریاک می کشد و تازگی ها موهای سفیدش را رنگ می کند. و طوری سوار ماشین میشود انگار او را به اجبار ازپشت میز ریاست شهرداری برداشتند و آوردند به ما خدمت کند ولی تمایلی ندارد .

آدم به ندرت می تواند تغییر عظیمی به زندگیش بدهد .مثلا یک شبه ثروتمند شود. یا صبح بیدار بشود و ببیند موهایش طلایی شده و چشمهایش آبی ست ، یا توانسته کلی وزن کم کند و مثل زنان سوپر ونوس یک جاهایی را قلنبه و بعضی جاها را باریک کند. 

 

 

خودم هم آدم موفقی نبودم و بابت این موضوع و استحقاق و تلاشی که داشتم غصه می خورم.این روزها بیشتر به این موضوع فکر میکنم و غمگینم . میگویند البته آدمها در حدود چهل سالگی افسردگی همین عمر و فرصت رفته را میگیرند .چون راه ازنیمه گذشته و مرگ نزدیک است .

مرمت آثارباستانی که قبول شدم ،مدام در خیالم در حال مرمت مساجد و معماری و نقاشی بودم . پدرم اما اجازه نداد ، فکرمیکرد چون بورسیه سازمان میراث فرهنگی خواهم شد ، استقلال مانع اطاعت کورکورانه ام ازاو میشود. بنابراین راه استقلال رابست.

 

نقطه عطف خانواده مان را که رقم زد و رفت ، شروع به کار کردم و هشت سال سرفصلهای گرافیک را در سازمان فنی و حرفه‌ای تدریس کردم ،خودم راتجسم کردم استخدام خواهم شد و حالا شاید رییس مرکز هم بشوم .

 

بعد که رفتم تغییر رشته و علوم انسانی ،تصمیم گرفتم ازاول تا پی اچ دی رشته ام را در بیاورم و بروم  تدریس در دانشگاه، بشوم یک شخصیت علمی. درس دادن به کارآموزان با رده سنی مخلوط کار اعصاب خرد کنی بود . سن و سال دارها توقع داشتند احترام سنشان را داشته باشم و غیبت و تاخیرشان را زیر سبیلی رد کنم ، کوچکترها هم فکرمیکردند برای یک دوره سه ماهه خیلی سخت میگیرم . 

 

فکر نمی کنم کسی آرزو داشته باشد درسش تمام شود ، یا شغلی بدست بیاورد و یا صاحب ویژگی خارق العاده ای بشود. اغلب به دنبال راه آسان و میان بر ثروت -محبوبیت ایم . 

 

چراکه نه؟ وقتی واحد محاسبه زندگی میشود تومان چرا آرزوی ثروت نداشت؟ 

اما آرزو داشتن  ،به معنی داشتن توانایی نیست.

و همین ناتوانی درایجاد تغییرات بزرگ ، آن حس لزوم کنکاش در دهان و فکر و دل مردم را از میان برده است.

 

این ماه ترافیک « این درباره اون این را گفت » زیاد بود . از صحبتهای طولانی و پنهانی پشت درهای بسته فهمیده بودم ،ولی سالهاست درباره اینکه دیگران چه می گویند و چه می کنند فکرم را مشغول نمی کنم.

مادرم برعکس من تودار نیست. اول نشسته به شنیدن حرفها و پیغام های ارسالی تقربا همزمان از طرف خاله و خواهر و برادر . بعد هم یکهو در سه جهت به صاحبان پیغام تودهنی های محکم زده . 

آبجی کوچیک هم رفته تحقیقات وفهمیده ، این یک  اقدام مشترک بوده ، وگرنه چطور الهام غیبی ناگهان نازلشان شده که نگران ازدواج و گذر عمر من بنشینند . 

 امروز با لرزش دست و صدای بلند برای دیگران خط و نشان کشیده و همه بقول خودش نشستند سرجایشان . همه علایم هم خواهر وسطی و همسرش را نشانه رفته که رابطه بینمان مدتیست ترش و  لیمویی است .

همیشه برای من جالب بوده آدمها چطور درباره زندگی نفر سومی که خبردارنیست و حضور ندارد نظر می دهند یا تصمیم میگیرند. 

شب نشسته روی تختم و با صدای گرفته کل ماجرا را تعریف کرده ،دست آخر میگوید دلم طاقت نیاورد گفتم شما غصه دختر مرا نخورید ، خودش مرد مومن خداترس و شیر پاک خورده ای در زندگی اش دارد . 

میخندم و میگویم چشم «آقا » دور ، می شنید ، می گفت : نباید میگفتی .

مشروح موضوع را می گوید ، حرفهای دیگر هم میزند . موقع رفتن میگوید : آقای فلانی هم می گفت خوب کردید گفتید !

 

  • Jahan Jan

نظرات (۱)

همه ی مامانا بچه هاشونو خاص و متفاوت و لایق بهترینا می دونن
ما بچه ها میتونیم همونی باشیم که اونا میخوان
البته اگه خودمونم بخوایم


http://daynasor.ir/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی