جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

ما را تو به خاطری همه روز / یک روز تو نیز یاد ما کن

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۲۶ ق.ظ
۱. دلم می خواست دستگاهی می ساختند تا نشان دهد، در هر لحظه چه کسانی تو را بخاطر می آورند. 
چه کسانی از تو یاد می کنند.  حتی آنها که دیگر نیستند، حتی آنها که رفته اند، و آنها که دورند. 

اغلب به دیگران فکر می کنم، به خاطراتی که با آنها داشتم، که گذارندم، به آن حال و هوا و کارهایی که کرده ایم. زمانی که سرم روی شانه هایشان بوده و دستی درآغوشم گرفته و دستی دیگر را در دستم لمس می کردم. 
زمانی که به هم از رگ گردن نزدیکتر بودیم.



۲. می گفت، آدم که از دیده رود از دل برود. برای من که نرفت . فکر می کنم به دوری‌هایی که چشیده‌ام.

 به توانایی بی‌رحم فراق، به عادت و فراموشی. به نقابی که دوری از دوست‌داشتن‌ها برمی‌افکند، به غبار عادتی که بر مشقت‌های هجران می‌نشاند. 

مردی با لحن آرام و عجیب  می خواند «وقت است که باز آیی» به یادم می‌آورد که این «وقت» بازآمدن، رسیدن، می‌تواند بگذرد، «دل بی‌تو به جان» می‌آید و بعد باز زنده می‌شوی و دیگر، اگر باز آید،، مرا بخاطر خواهد داشت، یا دل و زبانش پر خواهد بود از یاد آدمهای دیگر...؟



۳. پسرک گوشتالو آمده خانه ما، حالا می رود آمادگی. دنبال لاکپشتش می گردد. می گوید رفته. 
می گویم لاکپشت ها هم یک روز خسته می شوند و می روند. 
  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی