بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
- ۰ نظر
- ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۴
خواب دیدم لبهای مرد غریبه ای را می بوسم . لبهایش نرم و سرخ بود. لب پایینش را میبوسیدم.
لبش گرم بود و پهن. بعد د همان خواب با خودم فکر کردم تو هم خیانت کردی بالاخره...و برای خودم گریه کردم...
در خواب انقدر گریه کرده بودم که صبح چشمهایم باز نمی شد از ورم!
نه بیداریمان راحتیم نه در خوابمان!
احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز! بهانهها، جای حس عاشقانه را میگیرند
نادر ابراهیمی | از کتاب یک عاشقانه آرام
بین من و تو هم همین اتفاق افتاده؟!
آدمیزاد است دیگر، دلش می خواست صدایت را بشنود، بی اینکه بزند زیر قول به خودش که هرآنکه دلتنگ است خودش تماس بگیرد!
تف ! طرف دلتنگ همیشه منم!
خدایا من هم در لیست بندگانت هستم، نظری به من کن!
دلم را به مژده و خبری شاد کن یا ارحم الراحمین...
ز میان چو رفته باشم به کنار خواهی آمد
چو به کار من نیایی به چه کار خواهی آمد
نظرجناب سعدی به نظر مادربزرگ مرحومم نزدیک بود که معتقد بود حنای بعد از حنابندان را به دست نمی مالند، بلکه به ماتحت می ماند!
۱. در من عاشقانه هایی است که باتو نگفته ام،
سفرهایی است که با تو نرفته ام،
روزها و شب هایی که با تو سر نکرده ام...
درهرسفر، سر هر کوچه بوسه ای و از پس هر بوسه، بوسه ای دیگر
تا سفر و روز ها وشبها و عاشقانه هایم با تو تمام نشود.
۲. آدمیزاد است بالاخره، سنگ هم که باشد، چوب هم که باشد باید به جایی تکیه بدهد.
تا بحال چوب یا سنگ معلق در هوا دیده ای؟
۳. یادت هست...؟!