جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

حرفهای مشترک

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ب.ظ

همه چیز زمان است...

زمان‌های دو آدم رابطه اگر با هم چفت‌وجور نشود، باید خداحافظی کرد.

 زمان چیز بی‌رحمی است، امروز فکر می‌کنی هرگز فلان چیز را نمی‌خواهی و سال آینده دلت غنج می‌رود برای همان فلان چیز. 

آدم‌ها به ندرت آن‌قدر خوش‌شانسی می‌آوردند که زمان‌‌شان با هم هماهنگ شود و خواسته‌هایشان در آن زمان مشخص شبیه به هم. دل یکی می‌شکند، یکی چاره را در رفتن می‌بیند، یکی ناچار تمام می‌کند و بعضی‌ها هم ناچار تن می‌دهند...همش زمان است...

  • Jahan Jan

قرار و خواب زمن طمع مدار ای دوست

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ق.ظ

نجاری که کار دکور مغازه را انجام می دهد معتاد است . وسط کار چند بار به مرز خماری رسید و می ترسیدم دست و پایش را زخمی کند. شاگردی هم داشت که خودش نازیلا صدایش می کرد. رفتارشناسی شاگرد خودش پروژه بزرگی میشود. هردو حسابی ریختند و پاشیدند و تا ۱۲/۵ شب ماندیم که کار تمام شود و البته نشد و باقی مانده برای روز دوشنبه که آیا آقا بیاید یا نیاید.

چندبار عملیات جارو و گردگیری خرده چوبها را به تنهایی انجام دادم. چون برای ارسال کارگر خدماتی باید از سه روز قبل هماهنگ کرد. دیشب هم که مقداری از بارها رسید تا۱۱/۵ ماندیم و امروز صبح....

ویزیتور تنقلات و برندهای خوراکی مرد جوان با موهای کوتاه وکم پشت است که بسیار حساس است. حرفهایش را با ناز می زند و صحبت کردن من درمقابل او شبیه دیوار محکمه است،سرد و بتنی . 

کمبود خواب دارم. 

حس می کنم هرگز شکمم انقدر بزرگ نشده بود.

دوستم پرسیده به نعل اسب اعتقاد دارم یا خیر. آن یکی با تعجب می گوید عقل را با نعل طاق نمی زند. دوست اول می گوید نخیر و شانس هست و ... 

می گویم فقط مطمئن باش نعل اسب است و نروی نعل خر بدهی دستمان! 


ده مرتبه شمردم به زبان مادری توضیح دم کردن چای لاهیجان را به مرد جوانی که برایم عسل و خشکبار آورد و باز جهت اطمینان صبح هم یک دهن تکرار درخواست کرد...

خلاصه که سلام مرا به خواب برسانید ...


  • Jahan Jan

چون ز شاگردان عشقی...

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ب.ظ


آقای ح را فرستادم دامغان خرید پسته. 
زنگ زده که خودت با تاجر قرار مدارومدار بگذار و سفارش بده من فقط حساب کنم و دریافت کنم بیایم. 
به تاجر هم بگو شاگردم را فرستادم خدمتتان، فقط سواددرست حسابی ندارد، حساب کتاب بلد نیست تمام مدلها را و قیمتهارا بنویسید بدهید دستش .بعد هم از آنجا تماس گرفته که خانم بگویید لیست درست است یا خیر . بعد هم می گوید به حاج آقا خیری گفتم که تجارتخانه قربانی بفرستند.

از خنده خفه شدم ... قربان تصدقش رفتم و گفتم شریک عزیز ..

یک بارهم بببینم که کلاسهای درس را تعطیل کند وکنارش باشم و روی سایت دانشگاه بخوانم کلاسهای آقای ح تعطیل است... من هم سرم را بگذارم روی شانه اش و بگویم کلاس را تعطیل کردی ....

  • Jahan Jan

در باب زندگی

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ق.ظ

۱.در پس آن خداحافظی معمولی

جدایی ابدی نهفته بود

خورخه لوییس بورخس



۲.می‌گویند قطع رابطه همیشه سنگین است، اما کسی که عاشقِ کسِ دیگری است، به طور واقعی غمگین نیست. آدم ممکن است احساسِ گناه کند و از تنگنای پیش‌رو بهراسد و در رنجِ آن‌کس که ترک شده شریک باشد، اما عاشقی تام و تمام است. حتا تمامیت‌خواه است. همه‌ی کارها و فکرهای انسان را در بر می‌گیرد. از این رو، نیروی ویرانگرِ‌ آن پوشیده می‌ماند

از کتاب تصرف عدوانی
لنا کریستین آندرشون | ترجمه: سعید مقدم



۳.این زندگی‌ که من را می‌بلعد، کامل نشناخته بودم. و چیزی که من را از مرگ می‌ترساند این‌ است که یقین دارم زندگی، بدون من سپری خواهد شد

آلبر کامو

  • Jahan Jan

چو صبرم از تو میسر نمی شود چه کنم،؟

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

۱. از گُلِ سرخ رسته اى،نرگسِ دسته بسته اى
نرخِ شکر شکسته اى، پسته دهانِ کیستى؟


خاقانی، نمونه بازسازی قربان صدقه مدل عشق کی هستی تو؟



۲.ژولیت: به رهنمون چه کس تا بدین مکان درآمده‌ای؟

رومئو : عشق بود کز آغاز مرا به راهیابی خواند

رومئو و ژولیت
ترجمه‌ی فؤاد نظیری، نشر ثالث


۳. شبست و شاهد و شراب و شیرینی 
غنیمتست چنین شبی که دوستان بینی

این را خواهم خواند چهارشنبه؟
  • Jahan Jan

کاین راز ، نهان کنی به لبخند

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ق.ظ
حمام که رفتم تلفن چندبار تا پشت در آمد.
آخرین تماس آقای ح بود. وقتی ده دقیقه بعد تماس گرفتم بمدت سی دقیقه پشت خط انتظار بودم که کل عمر ما به انتظار گذشت.
بعد هم جوابی نفرستاد. 
چندبار پیام نوشتم و پاک کردم. تازگیها بیشتر انجام می دهم این نوشتن و نفرستادن و نگفتن را.
حالا نمی دانم که این از علایم خوب صبوری و پختگی است و یا نتیجه مرارت و انتظار و ‌‌نارضایتی.

عصر هم وسط کلاس استاد محترم مودی مالیات رفتم بیرون و جواب سه تماس پشت هم را دادم.
صدای آقای ح این اواخر شاد و سرحال است و باعث میشود مکالمه مان چیزی بیشتر از تاریخ بیهقی باشد و فراتر از تلگراف.
آخرین سوال چهارم را که از روی شیطنت پرسیدم و انتظار نداشتم جواب بدهد و سکوت کند با خنده گفت سوال چهارم تنها سوالیست که جواب دقیق دارم برایش و هفته آینده می آیم شهر نور برای عقد قرارداد یک دوره پودمانی دانشگاه و من هم بروم. 

وسط گفتگو اما به این فکر می کردم که چه نمی توانم مرد دیگری جز او را دوست داشته باشم و علی رغم این فاصله وغیبت مداوم، زیر باران و درخشش آفتاب تنها که قدم می زنم با یادآوری نام و خاطرش لبهایم به لبخند باز شود و عابران خیابان زنی تنها را ببینند که لبخندی بر لبها و درخششی در چشمهایش دارد .
  • Jahan Jan

در باب نام و نان و قلم

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۰۱ ب.ظ

وزارت فرهنگ و ارشاد رفتم برای تاییدیه نام گرفتن. گفتند اسم رودخانه ای که در استان خراسان جنوبی است بومی همانجاست و شما نهایتا می توانید بگذارید سپیدرود یا زرجوب! سپیدروز باز بقایایی از آب و سپیدی دارد ولی خدا وکیلی گذاشتن نام رودخانه ای، که تمام فاضلاب های شهر رشت و شهرصنعتی در آن وارد می شود و حتی یک باکتری زنده ومفید ندارد، روی برند خوراکی شوخی بدی است!

به هرحال فهمیدم که اسامی جغرافیایی را باید بر اساس جبر جغرافیا انتخاب کنید. یعنی اگر شخصی از گیلان بخواهد نام گیلدا بر مغازه اش واقع در مشهد بگذارد، قطعا علاوه بر جناب اعلم الهدی، وزارت ارشاد هم اجازه نمی دهد. بنابراین اهالی موسیقی خیلی غر نزنند.

بعد هم لطف کردند آدرس سایتی را دادند که تمام اسامی مورد تایید فرهنگستان زبان فارسی را در خود دارد.

بازهم طنز ماجرا آنجا بود که اسامی ترک عثمانی و روسی بوفور دیده میشد و عمومی بود، اما مثلا گذاشتن نام ارس باز جبر جغرافیایی را شامل میشد. 

حالا هم که نشسته ام به نوشتن منتظریم اساتید حوزه اصناف بیایید سر کلاس. تا ۹ شب هم درس و مشق داریم بقول بچه ها! 


  • Jahan Jan

دریغا که بگذشت عمر عزیز

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ق.ظ

نشستم داخل مغازه خالی.

منتظرم که از اماکن برای بازدید محل کار تشریف بیاورند.

روی برگه نوشتند از ۹صبح تا ۳ بعد از ظهر منتظر بمانم و عدم حضور بمنزله نظر منفی اداره نظارت بر اماکن است. 

آقای ح می گوید خداوند نگفته دکتر حبیب خداست، یا معلم حبیب خداست، اما فرموده کاسب حبیب خدا است. کاسب شدی بالاخره.

میگویم حبیب الله شدم اما حبیب تو نشدم .

پنج شنبه تولدم است. رسما چله نشین عمر شدم، اما 

برآمد چهل سال و بر سر دو ماه

که تا برنهادم به شاهی کلاه

باید دید دوماه بعد از برآمدن چهل، اردشیر مانند کلاه شاهی بر سر خواهم گذاشت یا کلاهی از نمد.

چرا نمد؟ 

چون تاج شاهی که نباشد باید ترک دنیا کرد و چله دوم عمر را سپری کرد.

 سن بعد از این شمردن دارد، وگرنه اعداد تا قبل از چهل، سوتفاهمی بیش نیست! 


  • Jahan Jan

که دلتنگم از گردش روزگار...

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ق.ظ

۱.همه‌ی ما ، رازی ناگفتنی داریم 

تاسفی چاره ناپذیر
رویایی دست نیافتنی
و عشقی فراموش نشدنی...


"دیگو مارچی"




۲.عشق آخر انتقام خویش

 از یوسف کشید


گرچه در آغاز چندی

 بر زلیخا ناز کرد...


"صایب تبریزی"،باب انتقام برمبنای زمان، عدالت الهی 



۳. خواستم بگویم بهانه لبخندهای امروز من باش. 



۴. مهر است . همچنان امیدوارم تاریخ تولدم درخاطرش مانده باشد.



  • Jahan Jan

گرت هواست که با خضر همنشین باشی...

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ب.ظ

۱. از انبوه مرض های لا علاج که دارم یکی هم، نبش قبر گذشته است.

باید گفت گذشته همواره هم زیبا و افتخار آفرین نبوده است. گاه چنان جسد متعفنی بیرون می ریزد که آدم رویش را بر می گرداند و جلوی دماغش را می گیرد .

همیشه بیرون گود نشستن و اصول اخلاقی را روخوانی کردن، آسان تر از داخل گود و وسط ماجرا بودن است و اشتباه کردن و لگد زدن به تمام اصولی که می دانید.

حالا  به یمن همنشینی ومصاحبت با آدم های خوب تر، دارم وسط گود و ماجرا درست و مو به مو اصول اخلاقی رعایت می کنم و مدام زیر پا را نگاه می کنم مبادا لگد به اصلی بزنم که معتقدم به آن! 



۲. مردهای مذهبی ماشاالله اغلب فتیله بالا هستند، داغ و پر از هوس. ازبین اصول مذهبی یکی ریش داشتن را رعایت می کنند قریب به اتفاق، یکی هم متعه داشتن و لباس سیه پوشیدن در محرم. ولی زیر چشمی تمام جزییات ظاهری را اسکن می کنند آن هم سه بعدی! 

زنانشان هم به تمام اصول مذهبی اعتقاد تام دارند الا متعه داشتن شوهر را! 

اینهارا نگفتم که جایی برسم . پارادوکسی بودکه بیشتر به چشمم خورده بود.




۳. هر زنی باید مرد زندگی خودش باشد .

  • Jahan Jan