جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

اینجا لیلی شدست مجنون

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ق.ظ

حکایتِ مجنون که از او پرسیدند که چه کلمه را دوست تر می داری؟
گفت: « لا».

 گفتند : «نعم » را دوست تر می دارند نه «لا» را. 
گفت من از آن جهت این کلمه را دوست تر دارم که وقتی ، از لیلی پرسیدم که آیا مرا دوست می داری ، او گفت «لا» ،

و چون این کلمه بر زبان او گذشته است پیش من «لا» از« نعم» محبوب تر است.



شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطار- مصیبت نامه
بدیع الزمان فروزانفر

  • Jahan Jan

پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ق.ظ

یکبار برای پسرش نامه ای نوشته بود و من خواندم ... یک جایی از نامه اما عجیب چنگ زد به دلم . 

آنجا که گفته بود: « پسرم از روزی می ترسم که من زنده باشم و تو یتیم باشی» ....




پدرم زنده است و من یتیم هستم،  اگرچه وقت بودنش در خانه هم جز جدال بی پایانش با مادرم و ظرفهایی که شکسته میشد و فریادهایی که همه میشنیدند چیز دیگری نبود.د عواها تمام شده ، حالا پدرم سالهاست تمام فرزندانش را و گذشته اش را رها کرده و رفته . 

با اینکه یکی دوگذر به چله نشینی ام مانده و کودک نیستم ، اما هنوز دختر وپدری را خندان و خوش و خرم می بینم یک قسمت از قلبم تیر می کشد و چشمهایم خیره می ماند و آه می کشم ...

ما سالهاست که یتیمیم ... 

از مردهایی که قلبشان باید پشت سرت بتپد و نمی تپد . 



عکسها برنده جایزه پولیتزر ۲۰۱۶ هستند.

  • Jahan Jan

من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ


اگر دلشان برایت تنگ شود زنگ می زنند ،

اگر خاطر خواهت باشند می گویند ،

اگر محبت داشته باشند نشانت می دهند ،

به غیر از اینها هر چه بگویند بهانه است ...

 

  • Jahan Jan

قبله گمشده من

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۶ ق.ظ

به آین فکر می کردم که دلم بیشتر برای کدام روز از روزهای زندگیم تنگ شده .

خیلی به کدام بودنش فکر می کنم ....

خانم بابایی عزیز در فیسبوک اغلب شعر می نویسد یا تفالی می زند ، جالب که همیشه تفالش با حال من یکی ست . همیشه هم مینویسم برایش که تفالی به حال من زدید .

آین شعر دیگر آخرش بود ، خواندم و یادم آمد ظهر نماز می خواندم با چادری که برایم خرید از بازار محمود آباد ،سلیقه خودش و شکوفه های سبز ، گفت نماز بخوان و خواندم .

ظهر فکر می کردم بازهم برایم چادر نماز دیگری خواهد خرید؟ دست کشیدم روی شکوفه های سبز ودلم برای آن روز تنگ شد که داخل مغازه فروشنده -به شنیدن حرف من که گفتم به سلیقه خودت باشد که هر بار یادتان بیفتم ، لبخند زد .

حالا باز خانم بابایی به حال و دل من تفال زده :

آتش گرفته ام 
در این محراب خالی
در این نماز خواندن
بی حضور تو در واژه ها
پیامبر گم شده ام!
من سجاده به دوش
به هر سو سجده می کنم
شاید از پشت کلمات
بیرون بیایی
من مسلمان رنگ چشم هاتم
قبله ام گم شده است
خلیفه ی احسنت شنیده ی من
حوای خودت را
میان کدام باغ سیب رها کرده ای؟
ابراهیم رمیده از حجاز
دست مرا و کوی نوپای مهرت را
در سراب کدام صفا و مروه
فرو گذاشته ای؟
حالا برگرد
در گوش من حرف بزن
بگذار خواب آخرم
رنگ پیراهن تو باشد!

  • Jahan Jan

آزرده دلم

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۲ ب.ظ


آزرده‌دل از کوی تو رفتیم و نگفتی؛

کی بود؟

کجا رفت؟

چرا بود و

چرا نیست؟


شهریار

  • Jahan Jan

گویند سرانجام ندارید شما

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۵۶ ب.ظ

ماییم
که بی هیچ سرانجام
خوشیم...


مولانا

  • Jahan Jan

دل بسته گی

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ

تنها زخم زندگی ام 
تویی 
وقتی همه به زخم هایشان 
دستمال 
می بندد 
من به زخمم 
دل بسته ام
.
افشین یداللهی

  • Jahan Jan

دیارعشق

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ق.ظ

به دیار عشق تو مانده ام ،زکسی ندیده عنایتی 
به غریبی ام نظری فکن که تو پادشاه ولایتی

گنهی بوَد مگر ای صنم،که ز سِرِّ عشق تو دم زنم؟
فهجـرتنی! و قتلتنی !و اخذتنی به جنـایتی!

شده راه طاقت و صبر طی،بکشم فراق تو تا به کی
همه بند بند مرا چو نی،بود از غم تو حکـایتی

عجزالعقول لدرکهِ ، هلـــــــــک النفوس لوَهمـــــهِ
به کمال تو که بَرَد رهی ؟نبود به جز تو نهـایتی

چو صبا بَرَت گذر آورد ، ز بلاکشان خبر آورد
رخ زرد و چشم ترآورد ،چه شود کنی تو عنـایتی

قدمی نهی تو به بسترم ،سحری ز فیض خود از کرم
به هوای قرب تو برپرم،به دو بال دهم بجناحتی

برهانی ام چو از این مکان ، بکشانی ام سوی لامکان
گذرم ز جان و جهانیان ، که تو جان و جاندهِ خلقتی

طاهره قرة العین.


سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات ... تو چطور ؟!

  • Jahan Jan

ای چنگ فروبرده به خون دل من

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۲ ق.ظ

در کتاب آمده ،صریح و بی تعارف، که تو چه می دانی جهنم (حطمه) کدام است و بعد پاسخ می دهد، باز صریح و بی تعارف، که آتشی است که بر دلها طلوع می کند (تطلع علی الافئده)، که یعنی آتشی هم اگر هست از همین دلهاست که سر بلند می کند، که یعنی جهنمی که ما را از آن ترسانده اند گاهی همین نزدیکی است...

 بدون دود و بو، چیزی مثل همین آتشی که دلم را به کام خود کشید..

مثل دست و دهانت که به خون دلم آلوده است...

  • Jahan Jan

هوای تو

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۰۲ ب.ظ

اگر برای ابد 
هوای دیدن تو نیفتد از سر من 
چه کنم؟!
هجوم زخم تو را 
نمی کشد تن من
برای کشته شدن چه کنم؟!!

روزبه زمانی

  • Jahan Jan