ای دوست
دلم یک دوست می خواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی؟ کجا باشم؟
سعید صاحب علم
- ۰ نظر
- ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۴۸
دلم یک دوست می خواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی؟ کجا باشم؟
سعید صاحب علم
ای سازگار با همه با من نساختی
با دوستدار خویش چو دشمن نساختی
تو همچو جان لطیفی و من همچو تن کثیف
ای جان ترا چه بود که با تن نساختی
سیف فرغانی
یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی
من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته
مولوی- درباب رها کردن یار وخرابی امداد و نجات دلدار
سرم بشدت درد می کند و خواب از چشمها گریخته ...چه کنم؟
انتظار زغال گداخته است. دردش یک جا نمی ماند. از چشم می خزد به گلو.
گلو که گر گرفت، نگاه که در پس اشک، تیره شد؛ آرام آرام همه ی لایه های هستی آدم را کنار می زند و بعد سرخ و سوزاننده، قلب را می گدازد.
انتظار هلاک آدمی ست!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻱ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ می دﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ!
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می کنند ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ...
آنا گاوادا
من او را دوست داشتم
۱. وفا چه میطلبی از کسی که بیدل شد؟
مولانا
در باب توصیف بیهودگی انتظار داشتن از یار
۲.گفتا که دهم کام دلت روزی و بسیار
ماه آمد و سال آمد و آن روز نیامد
والهی اصفهانی
درباب وعده سرخرمن دادن و گول زدن دلدار.
۳.سبزه ای خواهد رویید
از جلالِ ازل بشنو که احسن القصص است قصه ی عشق. چرا چنین گفت؟
زیرا که در قصه ی یوسف، عشق بازی هست. تو چه دانی که "یحبهم" با "و یحبونه"چون خواهد که جمّاشی کند گوید: "احسن القصص" ،
اهل ِ غفلت را از این نقط چه خبر؟
زلیخا صفتی و مجنون لقبی باید تا قصه ی یوسف و حکایت ِ زلیخا تواند شنود.
از نامه های عین القضات همدانی . نامه ی هفتاد و هفتم. بند یکصد و نود.
به اهتمام دکتر علینقی منزوی.دکتر عفیف عسیران.
جلد دوم . انتشارات اساطیر.
پ.ن : استاد گفت: «از خدا بترسید که می گوید: یحبهم و یحبونه » . تذکره الاولیاء . ذکر شیخ ابوعلی دقاق.
آقای« ح» انگار ازسفر بهمراه خانواده برگشته به خانه و حتما اول نگاهی به گوشی انداخته و با دیدن نو کال و نو مسیج وبعدتر با دیدن نو ایمیل و نو پیغام ، باخودش گفته عهه! بعد هم ساعت نه شب روز سه شنبه یک سوک سوک کرده و پیغام سه کلمه آی گذاشته که یعنی آمدم سر زدم .
من هم ده دقیقه بعدش اپلیکیشن تله پاتی ام با ایشان فعال شد و رفتم سر زدم به تبلت ، دیدم بعله . سر زده . ولی هنوز امروز که دهمین روز عید است نه پی غامی فرستادم نه پس غامی !
این یعنی آتش دلتنگیم خاموش شده، با درست ترش خودم یک کپسول آتشنشانی محتوی کف فشرده را خالی کردم روی دلتنگی تا کاملا از خاموشیش مطمئن شوم .
بقول آقاشون حافظ کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن ، بنا براین هرگونه تحرک و تلاش جهت یار را همچون اوضاع اقتصادی مملکت محروسه در سکوت غرق نمودیم .
این هم یعنی زنان مهربان که خشمگین نمی شوند را به مرز خشم نرسانید ، به مرز هرکاری که بکنید بگوید خب که چی؟!
اگر این خشم و خب که چی ؟! را تا امروز نچشیده اید، توصیه می کنم نچشید .
۱. وای بر آن کس که پس از حضور، به غیبت دچار شود و پس از وصل مهجور افتد.
اخبار حلاج .شماره ی ١٠
۲.
حُسن آن بوَد که دایم ، بر یک قرار باشدحسنِ مهِ دو هفته، کی در حسابِ حُسن است؟
صائب تبریزی- بابِ تغییر خلق و اطوار آقا ...
۳.
در زندگیمان از یک جایی به بعد به همه چیز و همه کس بیاعتنا میشویم، دیگر نه از کسی میرنجیم و نه به عشق کسی دل میبندیم !