یک دم دراین ظلام درخشید و جست و رفت ...
رفتم شیرینی بخرم ، گردویی و چیزی شبیه بیسکوییت ساقه طلایی که رویش کنجد و زرده تخم مرغ مالیده اند که خوشرنگ شود ، و با انگشت می گویم از آون مشهدی ها هم بزارید ، خانم با لبخند می گوید منظورتون آلمانیه ؟
می گویم برای آلمانی بودن زیادی بهم ریخته ست !
شیرینیهای بی ریخت و غیر لذیذ دیرتر تمام میشوند . به همین خاطر می پسندمشان .
آقای عباسی آژانس محل که مرد بسیار مودبی ست و مادرم هر بار با دیدن ادب و محبتی که دارد و دخترهایش را لوس می کند و از کار و عروسی و دوندگی هایش می گوید ، جمله « درد و بلاش تو سر پدرتان بخورد » زمزمه می کند ولی همه میشنوند ، از عروسی قریب الوقوع دخترش که تازه دوره آموزشی رادیولوژی را تمام کرده می گوید .
پسر شش ماه از دختر کوچکترین . مرد اما با دلخوری می گوید دخترم با پسر قرار گذاشتند چهارده سکه . راستش پسر و خانواده اش فقیر است ، حالا اگر با چهارده سکه بیاید و من خانه بدهم و دخترم خرج خانه و پسر یک روز برود س. برای و تبلیغات خودش چه؟
میگویم هیچی بجای چهارده سکه پانزده تا می دهد و کار خودش را می کند .
ته دلم هم می گویم ... نمی گویم چه گفتم .
این روزها خلقم بهم ریخته است . کم کم در زندگی به خیلی چیزها « خب که چی؟» نثارکرده و عبور می کنم .
دلم می خواهد بروم با مرد دیگری دوست شوم شاید یکی از همانها که دست رد به سینه شان زده ام ، ولی این وفاداری لعنتی حتی در عدم حضور نه ماه « آقای ح» هم دست از سر کچلم بر نمی دارد .بعد بجای آن خانم «ح » که چندسال است وکیل شده ، با پسر جوانی بقول عمو اسد الله می روند سانفرانسیسکو و خانم وکیل پول می دهد جوان ترکه رعنا برود دماغش را عمل کند و در مواقعی که دفتر است بالا می آید و سوییچ را می گیرد ، خواستگار هم آمده و باز می رود با آن جوان ترکه رعنا. سانفر انسیسکو و بعد درحال خرید عقد باز می رود سانفرانسیسکو و در جواب اینکه خب بالاخره چه ؟
میگوید با خواستگارم اوکی نیستم ،ودرجوابم که میگویم خب پس چرا خرید عقد می کنی ، می گوید موقعیت پسره خوبه .
دیگران هم به نوبت می آیند سروقتم که تو نمی دونی خانم ح » چه می کشه ، پس قضاوت نکن . می گویم اصلا قضاوت برای حل مساله فیوز می پراند ،من که جای خود .
فکرتر می کنم اصلا ، یک سری آدم بیشعور وتحصیلکرده و تحصیل نکرده که احتمالا سریالهای ضربدر گروهی چهارعشقه جم و ... و دیالوگهای برترش را حفظ کردند ، این جمله قصار « قضاوت نکن » را ساختند برای اینکه بگویند هر کس هرغلط اشتباهی می کند در زندگانی ، نباید به رویش بیاورید کار زشتی انجام می دهد ، اسمش را هم همان قضاوت نکن گذاشتند .
باز خود را فراموش کردم... داشتم می گفتم که مغزم درگیر وفاداری ست ، بعد هم دو سه سال دوره عزاداری غارنشینی و عزلت دارم و بعد هم که از غار بیرون بیایم احتمالا مد روز زنای محارم میشود با سرعتی که در. حال تجربه انواع رابطه با همسر دوست و خواهرزن و ... می روند . چیزی با تم واکینگ دد .
....
آقای راننده درحال صحبت است هنوز ، می فرماید شب بله برون ، صد تا هم به تعداد اضافه کردند و صدوچهارده سکه مهر کردند . ولی عروسی را بخاطر آغاز کار باغ توت فرنگی شان انداختند تابستان .
می گویم منتظر تابستان هم نمانید حالا که همه چیز آماده ست ، زودتر تا عروس و داماد به اختلاف نخوردند عقد کنید ، این روزها آدمها راحت همه چیز را می گذارند و می روند .
- ۰ نظر
- ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۰