جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

از نامه هایی که نمی نویسم

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ

آدم چشمش را صبح با پنج تا پیام نصف تکراری پر از غلط املا ی ناشی از خواب تازه بیدار شدگی حضرت قبله عالم ، بازکند ، هر روز نصیب نیست . 
اول اینکه حواسم هست جواب سوال مهم را ندادید ، اصلا هم گیر سه پیچ ، بچه پررو بازی درنمی آورم .
بعد هم بالاخره ازامراض لاعلاج نسوان همین کی ، کجا، چقدر، است . 
ماهم گرچه نیمه نسوانمان کمی مرض دارترش بیشتر است ، میخواهیم بدانیم این چشم خون فشان شما از این فاصله بعید است یا ازبابت کاروانتان که یاتاقان سوزانده و موتور گیرپاج کرده و چهارچرخش پنچرشده و به گل نشسته ؟ هوم؟ قبول کنید سوال مهمی ست خودش . جوابش هم مهمتر. 

شما هم که کلا فوق تخصص فلوشیپ جواب ندادن به سوال بچه مردم چهار شهر آنورتر دارید . تازگیها هم یک تز دکترا از باب شکستن قلب و تکه پاره کردن جگر دارید ارایه می دهید، چه شود ! 

تازه تر هم اگر مهربان بودید و دوستم داشتید که نمی گذاشتید انقدر پریشان و دلتنگ شوم . دلتنگی هم که خوب شدنی نیست جز به وصل ، وگرنه اسمش میشد سرماخوردگی و با شلغم و سوپ خوب میشد ولی کوووووو؟ نمیشود که ! 

روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟ مکن که مظلمه خلق را دوایی هست . 
البته که کلش را آقامان سعدی فرمودند 

بعد هم جور دیگری باید این نامه را مینوشتم ، حیف که نمی شنوید و باز بیهقی طور نوشتیم . باشد انشاءالله که حضوری اجرایش کنیم.


پیوست: نقاشی هم که مثل کارفرماهای بورژوای انقلاب صنعتی ، آبجی کوچیکه می آید و استثمار می کند تابلوهای خوب را دربرابر تیوپ رنگ و چند شیلینگ بقول خودش! 
یاد ون گوگ افتادم که فقط نقاشی میکرد و آخر سر گوشش را برید داد به معشوقه اش. 
وصیت کنم جگرم را درآورند بگذارند در الکل بدهندش به شما باضافه یک تابلو . 

میبوسمتان

  • Jahan Jan

برخیز

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ب.ظ

از خواب که بلند میشوم ، سه مرحله است. 

یکبار وقت اذان ، یکبار ساعت ۷ و نیم ، بعد ۹صبح. 

کار که نداشته باشی ، باز خودت رامی سپری به خواب. 

مرحله آخر که بیدار شدم ،ابتدا تبلت را نگاه می اندازم ببینم جواب ایمیل و پیامهای دیشبم رسیده یا نه. 

بعد میروم سایت خبر. که ببینم تا الان چه اتفاقاتی افتاده و خدایی نکرده کوتوله سیاسی حرف اضافه نزده باشد و داعش حمله نکرده و آیا باید برویم همه چیزمان رابفروشیم و به ذخیره نان و آب و ... بپردازیم یانه. 

امروز در صدر اخبار نصب بنر های جریمه و ضرب الاجل برای پرداخت بدهی دانشجوهارا دیدم . 

پشت سرش هم یک مسیج به تلفن لطف نمودند که خانم تشریف بیارید صدوپنجاه هزارتومان ناقابل وامتان را که سال ۹۱ گرفتید بپردازید واگر تا پایان تاریخ تولد تان پول را بدهید بهتان بخشودگی جرایم تعلق می گیرد و از این حرفها !


حالا امروز صبحمان شدیم عین بدهکاران دانه درشت بانکی که هم بنر زدند کل مملکت هم تلفن مسیج دادند ، منتظرم ببینم کی با حکم قضایی می آیند میبرندمان ! آن هم برای صدوپنجاه هزارتومان .

  • Jahan Jan

اوضاع جهان کلا نابود شده رفته پی کارش!

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۷ ب.ظ

یازده روز دیگر ، تولدم است . 

 از اونجا که حدس میزنم تاریخ یاد آقاش نمی مونه ، این را برای ثبت در روزگار نوشتم . 

 حالا ببینم مردیم باز تاریخ مرگمون یادش میره یا دیگه یادش می مونه!

حتما اون موقع هم چون نیستم یادش رفته ! 

  • Jahan Jan

میرزا محمد علی محلاتی ملقب به حاج سیاح متولد ۱۲۵۲ قمری/۱۸۳۶ میلادی، یک جهانگرد، و نخستین ایرانی است که رسماً تابعیت ایالات متحده آمریکا را پذیرفت.وی در خانواده‌ای روستایی اهل علم و ادب، در محلات به دنیا آمد. پدرش ملا محمدرضا محلاتی او را برای تحصیل به تهران فرستاد و عمویش ملا محمد صادق که متمکن و اهل علم بود، وی را برای تکمیل تحصیلات راهی عتبات کرد. چند سالی در نجف و کربلا به تحصیل علوم قدیمه مشغول و با اندیشمندانی که از نقاط مختلف برای تدریس و تحصیل آمده بودند آشنا شد و بر اثر این آشنایی‌ها در اندیشه و نگرشش تحولی روی داد که به نظر می‌رسد مراحل بعدی زندگی او در دامنه تأثیر همین تحول بوده باشد.حاجی سیاح زندگی‌ای سراسر همراه با شر و شور داشت از این‌رو سرگذشت او برای بسیاری جذاب و خواندنی و قابل توجه‌است. او سفرهای طولانی مدتی به اقصی نقاط اروپا و آمریکای شمالی و همچنین کشورهای شرق از جمله هندوستان صورت داده و کشورهای زیادی را دیده بود. پس از ۱۸ سال سفر به فرنگ، وی در سال ۱۸۷۷ به ایران بازگشت و وارد صحنه انقلاب مشروطیت شد و بخاطر نوشتن نامه‌ای انتقاد آمیز به مدت ۲۰ ماه رهسپار زندان نیز گردید. وی از دوستان نزدیک سید جمال الدین اسدآبادی بود. حاجی سیاح از روشنفکران عصر قاجار محسوب می‌شود که سختی زیادی کشید و کتاب‌هایی هم نوشت. حاج سیاح در سن ۸۹ سالگی در سال ۱۹۲۵ درگذشت. آنچه در پی می آید بخشی از روایت او از برگزاری آیین محرم و عاشورا در دوره قاجاریه است.)با این توضیح که تکیه دولت بنایی است که در عهد ناصرالدین شاه قاجار و به منظور اجرای مراسم تعزیه و برگزاری آئین‌های سوگواری و روضه خوانی در ایام عاشورا و به تقلید از بنای رویال آلبرت هال لندن در طهران برپا شد و در زمان رضاشاه تخریب گردید.

...بالجمله تکیۀ دولت هم جائی است که از طرف  سلطنت برای اینکار مقرر است، جای خیلی وسیع و در وسط قبه ای بلند و چوب بندی شده در اول محرم، روی آن چادر کشیده، چندین مرتبه و پله ها عقب سرهم ترتیب داده شده، چندین روز از ابتدای محرم انجارا تزئین میدهند. هر غرفه ای را یکنفر از وزراء و امرا و شاهزادگان بزرگ و رجال با ثروت، باسم خود آذین بندی میکند و هرچیز پر قیمت از شال و زری و حریر و قالیچه های اعلی و چراغ و جواهرات و بلور آلات که دارند در آنجا جمع کرده بشکلهای مختلف زینت داده نمایش میدهند و برقابت یکدیگر که باید غرفۀ من از همه مزین‌تر باشد، زحمتها میکشند، خرجها میکنند… هر روز صبح یا عصر مثلاً چند ساعت مردم مخصوصاً خانمها خود را آراسته در آنجا و غرفه ها جمع میشوند. شاه هم غرفه ای مخصوص بخود دارد که مشرف بر همه جای تکیه است، می آید و دوربین هم دارد. بعد یکدسته مرکب از چند نفر خوش جمال و خوش اواز از بچه هاو جوانها هریک لباس قشنگ مردانه یا زنانۀ عربی باروبند پوشیده، یک باسم امام حسین یکی عباس یکی علی اکبر یکی شمر یکی ابن سعد یا زینب یا سکینه و سایر نسوان، خود را نمایش داده وضع و حالت یک قضیه را با تفضیلاتی … با نغمات دلچسب و صورتهای حزین نمایش و تماشا میدهند و در این بین جوانان خود را به نسوان و نسوان خود را به جوانان می نمایانند! مخصوصاً معروف است شاه تماشای خانم های رجال را میکند و خانم ها مکلف هستند، صورت خود را از شاه نپوشانند، بعضی هم از غمزه و کرشمه فروگذار{ی} نمیکنند {تا} شاید شاه او را پسندیده، تمجید کرده، بشوهرش مرحمتی کند کوچه و بازار و محله و همه جا با تنگی و غم و صداهای مریضان و فقراء و سائلان و حرفهای فحش و لغو و هرزه و تعفن کثافات و مردار، دلها خسته و روها عبوس و روحها مرده، خصوصا از خوف و تقیه‌ها و فشارها و بغض و کینه و حسد و تخویفات ملاها از بلیات دنیا و عذاب آخرت و وحشت مردم از شدّت جهالت از جن و دیو و پری و این نحو خرافات بالکلیّه مردم مثل مردۀ متحرکند.

لابد در زیر این فشارها یک فرح و تفریحی لازم دارند و بهیچ وجه وسیله به آن دسترسی نیست. تنها راهیکه هست و کسی نمیتواند از حرکات آشکار ممانعت کند، اسم امر دینی و مذهبی است، که یک تفریح را لباس مذهبی پوشانیده بآن اشتغالی کنند و چون منحصر به همین راه است در آن مبالغه و افراط و اختراعات جدیده مینمایند…میبینی کسیکه اصلاً اعتنا بدین و واجبات و محرمات ندارد پولی از حرام و دزدی جمع کرده… محض اینکه یک زمانی فارغ از کارها گردشی کرده، راهها و جاده هادیده، تماشایی نموده، اشخاص مختلف و کارهای غیر معمول میبیند….عدّۀ قلیلی هم البته هستند که از روی عقیده و حسن نیت، با زحمت و رنج بسیار برای زیارت از روی دیانت متحمل این مسافرتها می شوند ، ولی اکثرا ندارند

این عنوان محرم و تکیۀ دولت را اگرچه همه میدانند، لکن باز برای یادگار مینویسم، در ایران تماشاخانه و تیاتر و باخ عمومی و گردشگاه عمومی و مجامع و روزنامه و کتب و هرچیز که انسان گاهی خود را مشغول کرده از هموم وارده یا از کارها خسته شده خود را تفریح دهد و رفع خستگی روح نماید، وجود ندارد.موسیقی هم ممنوع است هرچه برای دل و چشم و گوش موجب تفریح است، ممنوع است!


منبع:کتاب خاطرات حاج سیّاح ، به کوشش حمید سیّاح انتشارات امیرکبیر، تهران۲۵۳۶و   سفرنامۀحاج سیّاح به فرنگ،  محمدرضا سیاح ؛ و علی دهباشی ، نشر سخن تهران ۱۳۸۶

  • Jahan Jan

نه چنانم که توان گفت که چونم

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ

عاشقش بودی؟ 

خیلیها این سوال را وقتی حالت خوب نیست ، می پرسند .

برای دیگران جالب است بدانند تویی که عاشقش بودی و اویی که عاشقت بوده ،چرا پیش هم نیستید . 

دوستش داشتی؟ 

انقدر سوال می پرسند و چرا و آیا می کنند تا از بین حرفها چیزی بیرون بکشند و بگویند خب دیگه! دیدی؟! همین بود که اینطور شد و آنطور نشد ! 

 عاشقش بودی؟ 

عاشق شدن برای بعضی در حد لذت مکاشفه ست ، لذتی که بعد از وصال دیگر اغوایشان نمی کند . همراهی دیگر لذتی ندارد . 

آنها تشنه اند برای بدست آوردن ، نه نگه داشتن . 

 دوستت داشت؟ 

هیچکس نمی پرسد عاشقش ماندی ؟ عاشقت ماند؟

  • Jahan Jan

خواب صبح۶مهر

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ق.ظ

دیشب در خواب  دیدمش.

اول وقت اذان صبح ، که دیدم زن غریبه ای بزور رفته اتاقش و عریان شده ، من هم بزور زن را از موهایش کشیدم بیرون از اتاق ،جل الخالق به او و من و البته چند وقتی ست پرخاشگر شدم و سر هیچ مساله ای کوتاه نمی آیم . 

زن را بزور از من جدا کرد و با تعجب گفت خودم حواسم بود و از تو انتظار اینطور کولی بازی نداشتم و بهتراست و شروع کرد من من کردن . 

گفتم حرفت رابزن گفت تمامش کنیم . گفتم باشه . تمام . رفتم خودم را بیندازم داخل رودخانه به قصد کشتن که مادرم و ساعت با هم بیدارم کردند.

بعداز نماز خیلی فکر کردم . خوابم برد . 

دیدم آمده خانه مان ،اتاق من .بغلش کردم و عطرش رابا چشمهای بسته بو می کردم که بوسیدم . بیرون اتاق داخل حیاط مادرم با برادرم حرف میزد که آقای...آمده برو سلام و احوالپرسی ،خوب صحبت کن ترابخدا . وچه احوالپرسی گرمی . 

بلافاصله هم خانه شلوغ شد و لباس عروس تنم بود که باید تنگ میشد و مدل موهایم را نمپسندیدم . موهایم بلند بود برعکس موی خودم . خوشحال نبودم .ولی برادر گفت حالا که آقا آمده همین حالا هم عقد کنید و ماجرا تمام شود . 

اینرا نوشتم یادم بماند . تعبیرش را پیدا نکردم.

  • Jahan Jan

جانا دلم چو عود بر آتش سوختی

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۸ ب.ظ

مرقوم نمود:«ولی من واقعا دلم برات تنگ شده قربان » 


میگویند بزرگ‌ترین آتش سوزی هارا با یک سطل آب هم می توان خاموش کرد ، به شرطی که به موقع از آن استفاده کنید .

«به موقع »انجام دادن کارها خیلی مهم است.به موقع گفتن دوستت دارم ، به موقع گفتن دلتنگت هستم ، به موقع آمدن ها ، به موقع رفتن ها ، به موقع جدا شدن ، به موقع حرف زدن ،به موقع محبت کردن و...

هرکدام از اینها به موقع که نباشد گاه بی فایده اند ، گاه اثری عکس انتظارمان را دارند . 

خیلی آتش ها به جان و زندگی کسی که می افتد ، سطل آب را آن یک نفر به موقع نریخته . 

 

  • Jahan Jan
وقت اذان دعا می کنم ، برای خودم ، برای آین جگری که میسوزد از زلیخابودن و دلتنگی و انتظار و صبوری که از حد گذشت . 
بعد از نماز هم ؛مادر میگوید ایمانت به خدا ضعیف است . 
میگویم نه ، به خدا اعتقاد دارم ، فقط فکر می کنم که دوستم ندارد . همین قدر ساده و بی توضیح . 

موضوع دیگر این است هیچ اصل و قانون و فرمولی وجود ندارد ، تا نتیجه رفتارها و احساسات آدم را تخمین بزند و پیش بینی کند که در آخر چه میشود و چگونه نخواهد شد.
همه چیز آنقدر پنهان است که دلت بیشتر میگیرد و از خدا می پرسی ، تو که میدانی چه حالی دارد این دل ، جز تو چشم امید به که داشته باشم ؟

به مژده وخبری دلم راشاد کن خدایا...
  • Jahan Jan

شب همه شب انتظار صبح رویی می رود

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ق.ظ

از تمام دنیا سهم ما انتظار شد ...

  • Jahan Jan

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصوراست

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

روزی هم بوده که کلمه ای ، مفهومی جرقه آی بود برای نوشتن. این روزها اما دل خوش ندارم از برای نوشتن وحالی خوش تر که بخواهم بنویسم و برخلاف بسیاری که ، غمنامه مینویسند وبه اشتراک میگذارند ، عشقنامه مینوشتم و حالا انباری از غمنامه هست بدون اشتراک . 

اصلا که گفته دلی که از فراق شده جگر زلیخا ،چیزی هم  دارد بنویسدو بگوید، جز زهر هجر .

آدمی که روزهای فراق را برشمرد ، کارش از نوشتن و گفتن گذشته است .




  • Jahan Jan