جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ
دلم میخواهد دختری داشته باشم .
درست ترش این است که همیشه خواستم دختری داشته باشم .
وقتی موهای مشکی ابریشمی دختر هفت ساله دوستم را نوازش می کردم و انگشتری که با دکمه مروارید شکل و یک تکه سیم ساخته بود ،به انگشتم کرد ، ته دلم لرزید از بی انصافی و کم فروشی دنیا از برای دختری که حق مسلم من است ،ولی نمی دهدش به من. 

باید دختری داشته باشم ، که کودکی کند ، که تاب بازی کند و از سرسره بالا برود و خودش را رها کند روی سر پایینی و قهقهه و خنده اش پارک را پر کند . 
وسط بازی هم بیاید خودش را پرتاب کند در آغوشم و یا دست دختری را بگیرد و بیاید نشانش بدهد که مامان دوستم رو ببین . 

دختری که موهایش را ببافم و لطافتش از سر انگشتها تا قلبم ریشه کند .
عاشقی را نظاره کنم و شبی بیاید روی تختم و سر بگذارد کنارم وبپرسد مامان تا حالا عاشق شد ی ؟ 
ومن بگویم تو بگو کجا آتش سوزاندی ؟
بعد در گوشم بریده بریده بگوید از کسی که دلش را ربوده و من باز موهایش را نوازش کنم و بگویم زندگیت را زندگی کن . 
عشق را تجربه کن . سرمست شو . 
وته دلم بلرزد از اینکه مبادا دلش را بشکنند و اشکهایش را ببینم . 
مطمئنم که از دنیا یک دختر برای زندگیم طلبکارم. 

  • Jahan Jan

بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ

 بی گمان فلسفه قربان، سر بریدن نیست. دل بریدن است. دل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داری. دل بریدن از هر چه تو را از او می‌گیرد، می‌خواهد شادی باشد یا غم. وصال باشد یا فقدان. نور باشد یا سیاهی.
خدایا، خودت شاهدی که تنهایی، همه دارایی ماست. چشم های سُرخ مان است زیر دوش آب ، بالش های نم دارمان وقتی که گم شده ای برای بار پنجاه هزارم به خاطرمان می آید و پاهایمان که سست می شود با شنیدن عطر غریبه ای از کنار. ماها، تنهایی مان را آورده ایم برای قربانی. تنها چیزی که به آن تعلق داریم. تنها چیزی که جزئی از ما شده و شاید همه ما.

بیا و این بار، بحق همه برگ های تازه رُسته، گوسپندی نفرست. بگذار این تیغ تیزِ در خون خوابیده و این نیشتر آخته به آتشِ دل، بی محابا بِبُرد. بخواه که این اندوه طولانی، این سکوت بی پایان، این هجوم شور قطره های بارانی به گونه ها پایان یابد. به فرشته هایت بگو که دستمان را بگیرند و لرزشش را پنهان کنند در ذبح ذبیحی چنین وفادار و ماندنی؛ که این نواده های بی قرار ابراهیم، تشنه وفا به عهد دیار دیرین اند.
قصه ات اما؛ اگر بی پایان می مانَد، آدمی بفرست که انتظارِ غم انگیز آرمیدن در آغوشِ رفیقی آشنا، ما را کشت....
.
.
.
عیدتان مبارک.
#مرتضی_برزگر #morteza_barzegar
اینستاگرام: morteza.barzegar

  • Jahan Jan

این مردمان ناباور خیال پرست

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
دنیا پرشده از آدمهای مخلوط از هرچیزی. 
آدمهایی که از هر چیزی یک برش برداشتند . از قسمت آسانش، پرمنفعت ترش، بی دردسر ترش ، توجیه دار ترش ،راست کارترش و ...
نماز میخوانند و روزه میگیرند و قرآن سر می گذارند ، دروغ هم میگویند و با ماشین سی کیلومتر بیشتر ازشهردور میشوند که عذاب روزه نداشته باشند و دزدی هم میکنند و هیزی هم و بیش از آن . 
از آن طرف بوم هم افتادیم . 
دکترا دارند و اروپا رفتند فرصت تحصیلی ،نصف مغزشان سنتی ست و نصف دیگر مدرن . انگار آمیز حاج بابای مادرم با همان کله و فکر بیاید دنیای امروز  . 
قیافه هامان و مدارکمان به روز باشد ، فکرمان متعلق به دوران شاه شهید است .
زن باکره میخواهیم ،بدون رابطه و تجربه ، و دل از صیغه هم نمی کنیم و معشوقه هم باشد چه بهتر،  و مهر زیاد امل بازی ست و قرارداد ازدواج هم کلاش بازی و ...

فحش به دین دادن و سینه زنی و نذری عاشورا ، یاعلی گویان نقد اسلام کردن ، در شناسنامه امیر حسین گذاشتن و اهورا صدا زدن . 
و...
خسته میشوی از اینکه سردربیاوری دقیقا کیست و چه فکرمی کند.

حسابمان باخودمان روشن نیست ، با خودمان و دیگران هم تکلیفمان روشن نمیشود که نمی شود . 

  • Jahan Jan

چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ق.ظ
آیا مرا امیدی هست؟


راستی دوری فراموشی هم می آورد؟
  • Jahan Jan

حقیقت

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ب.ظ

ما حقیقت را نمی بینیم، چون کور هستیم. 

آنچه ما را کور می کند، همه ی باورهای کاذبی است که در ذهن داریم.

 ما نیاز داریم که حق با ما باشد و دیگران اشتباه کنند. ما به آنچه باور داریم اعتماد می کنیم و باورهای ما موجب رنجمان می شود. به این می ماند که گویی در مهی زندگی می کنیم که نمی گذارد دورتر از جلوی پایمان را ببینیم.


دون میگوئل روئیز

  • Jahan Jan

وعده مده

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ

وعده آمدن مده، غصه هجر، بس مرا

بر سر آن فزون مکن غصه‌ی انتظار را


جامی

  • Jahan Jan

باز هم آفرین به خر!

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ق.ظ
عصبانی و دلگیرم از همه چیز و یک نفر .
اگر مردی که میپنداشتم برترین و بهترین و فهمیده ترین است ، و به اخلاقش بیش از هرچیز دلگرم بودم ، این باشد ، دیگران که نفهم باشند و بدتر و ... چون باشند.
یعنی دنیا مسخره تراز آن چیزی ست که خیال می کنید .


کنایه به ضرب المثل «شانس آدمی اگر برگردد ،اسبش به طویله خر گردد» ، باید اضافه کرد که خر را جای اسب بستیم ، نفهمیدیم خراست . 
حالا باز هم آفرین به خر!
  • Jahan Jan

مپندارم که با یارم وصال از دست برخیزد

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۰۲ ب.ظ

و از آن زندگانی که در فراقِ دوستان گذرد چه لذتی توان یافت؟ 

و کدام خردمند آن را وزنی نهاده‌ست و از عمر شمرده؟

کلیله و دمنه

  • Jahan Jan

هزاران سال سخن هست و هیچم مجال نیست .

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ب.ظ

آدمها زبان نمی فهمند.

یااگر می فهمند معنی کلمات را نمی فهمند .

اینکه بگویی وقول بدهی ترکم نکنی و همیشه باشی هم از آن حرفهای خنده دار عالم است . 

اصلا مگرنه آنکه هر که را بیشتر دوست داری ، همان بیشتر دلت را به درد می آورد .

وقتی آدمهایی که جز تو عزیزم خطاب می کنند ناخن می کشند به قلبم ، یا آنها که تعارف می کنند به دروغ ...

بگذریم . خواستم بگویم شاید که تلخ باشم و رک ، شاید آنقدر دلربا نباشم که باید .

اما میدانی که قابل اعتمادم و مطمئن ، که خود را پشت لغات رنگ و لعابدار دروغین پنهان نکردم.

  • Jahan Jan

درد دل با سنگ دل گفتن چه سود؟

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ

انسان به واقع موجودی تنهااست.
آنقدر تنها ، که سخت ترین گذرگاه های زندگی اش را به تنهایی میگذراند.
دردهایش را ، فراق را ، دوری و تنهایی را، زخم خوردن را ، پشیمانی را ، ترس را ،کلافگی را و بی کسی را .
آنها که بواقع باید حضور داشته باشند ، یا نخواستند و یا نتوانستند .

اصلا چه توفیری دارد ؟

مارا به سنگدلی وی این گمان نبود !

مارا به بی اعتنایی وی این گمان نبود !

  • Jahan Jan