جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

شیر زنان پتروداوا

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ق.ظ

قلبم شکسته . 

به همین راحتی و به همین سکون که حالا در آن قرار دارم . 

در فاصله یکسال که به چهل سالگی مانده ،به مردهای زندگی گذشته ام که نگاه می کنم ، می بینم انگار تقدیر برای من کاریکاتوری از چیزی که خواستم داده ، با شاید کابوسی از آنچه که نخواستم . 

 اشتباهات نابخشودنی پدرم در بیست سالگی من باعث شد از  مرد و هرچه شبیه مرد است فراری باشم ، وخودم را غرق کار کنم و متوجه گذر عمر نباشم . 

آن کینه و بغض پنهان کمرنگ تر شد در گذر زمان و دیدن زنهای خوشحال و خوشبخت اطرافم تلنگری میزد به من که « چرا که نه» ! 

نتیجه ؟ 

افتضاح بود . 

لابلای کتابها زندگی کردن ، از آنچه اجتماع مدرن بود دور نگهم داشته بود . معاشرتم خلاصه شده بود چند وقت یکبار کافه نشینی و سیگاری دود کردن ، گاهی مهمانی کوچکی رفتن و لبی تر کردن ، بدون مستی . 

این زندگی راهبانه شد علت تمام درهایی که زدم بدنبال خانه دوست ، و آنکه درگشود دوست نبود . 

اغلب آشنایی ها یک هفته و به مکالمه نمی رسید و من بدنبال آدمهای واقعی توی کتابها بودم .آدمهایی با کلماتی که منتظر شنیدنشان بودم . 

...

حالا راستش ، آن کلمات و آدم را یافتن ، که سهمت از دوست داشتن و خواستنش شش ماه یکبار ندیدن رویش هم نباشد به قلبم تلنگر زد . 

گاهی فکرمی کنم نخواستن یا نتوانستن اصلا چه فرقی دارد ؟

تقدیر زنهای خانواده ام شنیدن از مرد خوب بود و ندیدنش!


......


زیر پست آن وبلاگ دیگرم نوشت  : مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش.

نوشتم شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم     مارابه سخت جانی خود این گمان نبود .

شش ماهی میشود که ندیدمتان ، اگر تمایلی به دیدار ندارید اصراری نمی کنم . 

مراقب خودتان باشید .


  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی