جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

وقت اذان دعا می کنم ، برای خودم ، برای آین جگری که میسوزد از زلیخابودن و دلتنگی و انتظار و صبوری که از حد گذشت . 
بعد از نماز هم ؛مادر میگوید ایمانت به خدا ضعیف است . 
میگویم نه ، به خدا اعتقاد دارم ، فقط فکر می کنم که دوستم ندارد . همین قدر ساده و بی توضیح . 

موضوع دیگر این است هیچ اصل و قانون و فرمولی وجود ندارد ، تا نتیجه رفتارها و احساسات آدم را تخمین بزند و پیش بینی کند که در آخر چه میشود و چگونه نخواهد شد.
همه چیز آنقدر پنهان است که دلت بیشتر میگیرد و از خدا می پرسی ، تو که میدانی چه حالی دارد این دل ، جز تو چشم امید به که داشته باشم ؟

به مژده وخبری دلم راشاد کن خدایا...
  • Jahan Jan

شب همه شب انتظار صبح رویی می رود

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ق.ظ

از تمام دنیا سهم ما انتظار شد ...

  • Jahan Jan

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصوراست

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

روزی هم بوده که کلمه ای ، مفهومی جرقه آی بود برای نوشتن. این روزها اما دل خوش ندارم از برای نوشتن وحالی خوش تر که بخواهم بنویسم و برخلاف بسیاری که ، غمنامه مینویسند وبه اشتراک میگذارند ، عشقنامه مینوشتم و حالا انباری از غمنامه هست بدون اشتراک . 

اصلا که گفته دلی که از فراق شده جگر زلیخا ،چیزی هم  دارد بنویسدو بگوید، جز زهر هجر .

آدمی که روزهای فراق را برشمرد ، کارش از نوشتن و گفتن گذشته است .




  • Jahan Jan

عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ
دلم میخواهد دختری داشته باشم .
درست ترش این است که همیشه خواستم دختری داشته باشم .
وقتی موهای مشکی ابریشمی دختر هفت ساله دوستم را نوازش می کردم و انگشتری که با دکمه مروارید شکل و یک تکه سیم ساخته بود ،به انگشتم کرد ، ته دلم لرزید از بی انصافی و کم فروشی دنیا از برای دختری که حق مسلم من است ،ولی نمی دهدش به من. 

باید دختری داشته باشم ، که کودکی کند ، که تاب بازی کند و از سرسره بالا برود و خودش را رها کند روی سر پایینی و قهقهه و خنده اش پارک را پر کند . 
وسط بازی هم بیاید خودش را پرتاب کند در آغوشم و یا دست دختری را بگیرد و بیاید نشانش بدهد که مامان دوستم رو ببین . 

دختری که موهایش را ببافم و لطافتش از سر انگشتها تا قلبم ریشه کند .
عاشقی را نظاره کنم و شبی بیاید روی تختم و سر بگذارد کنارم وبپرسد مامان تا حالا عاشق شد ی ؟ 
ومن بگویم تو بگو کجا آتش سوزاندی ؟
بعد در گوشم بریده بریده بگوید از کسی که دلش را ربوده و من باز موهایش را نوازش کنم و بگویم زندگیت را زندگی کن . 
عشق را تجربه کن . سرمست شو . 
وته دلم بلرزد از اینکه مبادا دلش را بشکنند و اشکهایش را ببینم . 
مطمئنم که از دنیا یک دختر برای زندگیم طلبکارم. 

  • Jahan Jan

بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ

 بی گمان فلسفه قربان، سر بریدن نیست. دل بریدن است. دل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داری. دل بریدن از هر چه تو را از او می‌گیرد، می‌خواهد شادی باشد یا غم. وصال باشد یا فقدان. نور باشد یا سیاهی.
خدایا، خودت شاهدی که تنهایی، همه دارایی ماست. چشم های سُرخ مان است زیر دوش آب ، بالش های نم دارمان وقتی که گم شده ای برای بار پنجاه هزارم به خاطرمان می آید و پاهایمان که سست می شود با شنیدن عطر غریبه ای از کنار. ماها، تنهایی مان را آورده ایم برای قربانی. تنها چیزی که به آن تعلق داریم. تنها چیزی که جزئی از ما شده و شاید همه ما.

بیا و این بار، بحق همه برگ های تازه رُسته، گوسپندی نفرست. بگذار این تیغ تیزِ در خون خوابیده و این نیشتر آخته به آتشِ دل، بی محابا بِبُرد. بخواه که این اندوه طولانی، این سکوت بی پایان، این هجوم شور قطره های بارانی به گونه ها پایان یابد. به فرشته هایت بگو که دستمان را بگیرند و لرزشش را پنهان کنند در ذبح ذبیحی چنین وفادار و ماندنی؛ که این نواده های بی قرار ابراهیم، تشنه وفا به عهد دیار دیرین اند.
قصه ات اما؛ اگر بی پایان می مانَد، آدمی بفرست که انتظارِ غم انگیز آرمیدن در آغوشِ رفیقی آشنا، ما را کشت....
.
.
.
عیدتان مبارک.
#مرتضی_برزگر #morteza_barzegar
اینستاگرام: morteza.barzegar

  • Jahan Jan

این مردمان ناباور خیال پرست

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
دنیا پرشده از آدمهای مخلوط از هرچیزی. 
آدمهایی که از هر چیزی یک برش برداشتند . از قسمت آسانش، پرمنفعت ترش، بی دردسر ترش ، توجیه دار ترش ،راست کارترش و ...
نماز میخوانند و روزه میگیرند و قرآن سر می گذارند ، دروغ هم میگویند و با ماشین سی کیلومتر بیشتر ازشهردور میشوند که عذاب روزه نداشته باشند و دزدی هم میکنند و هیزی هم و بیش از آن . 
از آن طرف بوم هم افتادیم . 
دکترا دارند و اروپا رفتند فرصت تحصیلی ،نصف مغزشان سنتی ست و نصف دیگر مدرن . انگار آمیز حاج بابای مادرم با همان کله و فکر بیاید دنیای امروز  . 
قیافه هامان و مدارکمان به روز باشد ، فکرمان متعلق به دوران شاه شهید است .
زن باکره میخواهیم ،بدون رابطه و تجربه ، و دل از صیغه هم نمی کنیم و معشوقه هم باشد چه بهتر،  و مهر زیاد امل بازی ست و قرارداد ازدواج هم کلاش بازی و ...

فحش به دین دادن و سینه زنی و نذری عاشورا ، یاعلی گویان نقد اسلام کردن ، در شناسنامه امیر حسین گذاشتن و اهورا صدا زدن . 
و...
خسته میشوی از اینکه سردربیاوری دقیقا کیست و چه فکرمی کند.

حسابمان باخودمان روشن نیست ، با خودمان و دیگران هم تکلیفمان روشن نمیشود که نمی شود . 

  • Jahan Jan

چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ق.ظ
آیا مرا امیدی هست؟


راستی دوری فراموشی هم می آورد؟
  • Jahan Jan

حقیقت

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۷ ب.ظ

ما حقیقت را نمی بینیم، چون کور هستیم. 

آنچه ما را کور می کند، همه ی باورهای کاذبی است که در ذهن داریم.

 ما نیاز داریم که حق با ما باشد و دیگران اشتباه کنند. ما به آنچه باور داریم اعتماد می کنیم و باورهای ما موجب رنجمان می شود. به این می ماند که گویی در مهی زندگی می کنیم که نمی گذارد دورتر از جلوی پایمان را ببینیم.


دون میگوئل روئیز

  • Jahan Jan

وعده مده

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ

وعده آمدن مده، غصه هجر، بس مرا

بر سر آن فزون مکن غصه‌ی انتظار را


جامی

  • Jahan Jan

باز هم آفرین به خر!

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ق.ظ
عصبانی و دلگیرم از همه چیز و یک نفر .
اگر مردی که میپنداشتم برترین و بهترین و فهمیده ترین است ، و به اخلاقش بیش از هرچیز دلگرم بودم ، این باشد ، دیگران که نفهم باشند و بدتر و ... چون باشند.
یعنی دنیا مسخره تراز آن چیزی ست که خیال می کنید .


کنایه به ضرب المثل «شانس آدمی اگر برگردد ،اسبش به طویله خر گردد» ، باید اضافه کرد که خر را جای اسب بستیم ، نفهمیدیم خراست . 
حالا باز هم آفرین به خر!
  • Jahan Jan