جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

نظر به روی تو هر بار نوروزیست

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ

کس چو تو نگشاد از رخ اندیشه نقاب، 
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدی

حافظ به سعی ما




😉

پیوست: دقیقه ها به آین مجسمه برنزی خیره ماندم... آنقدر این حس برایم تکرار شده بود که انگار از ته ذهنم کسی بیرون کشیده و حجم داده... با همین حال و هوا ... 
آنچه من و آقای ح را به هم متصل کرد و نگاه داشت همین لحظه است.



  • Jahan Jan

تاسربر آستان تو بسایم

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ


خیلی خسته هستم.

 هنوز امکان استخدام شخصی برای کمک ندارم. بیشترین وقتم را خریدهای تلفنی، چانه زنی با شرکتها، رسیدگی به امور حسابداری و باز تماس های تلفنی میگیرد و من کمتر از روزهای قبل حرف میزنم، بس که از صحبت متنفرم...


اما این  روزها بزرگترین دغدغه ام اهمال یومیه ها و تمرکز نداشتن به هنگام فرایض است. یاد آن گوسفند سیاه و سفید می افتم که پیامبری به فرد فقیری بخشید تا سرمایه کند و او کمتر -به مسجد رفت تا پیامبر گوسفند هایش را پس گرفت و مرد دوباره فقیر شد. 

بعنوان مثال باید از دستها و ناخن ها بگویم که مصداق کامل کوزت بود...

  • Jahan Jan

مرگ از خاطر به ما نزدیکتر...

شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ق.ظ

بقول اربابان سخن، دیشب حالتی برما رفت که مرگ به چشم خویشتن دیدیم . 

 حالا یا وقتش نبود و یا شانسش. 

  فکر می کنم، سالهاست هربار حضرت مرگ را، تجسم می کنم از در بیاید و بگوید وقت رفتن است، چیزی یا کسی نیست که مرا به خودش گره زده باشد. 

که دلم را آتش بزند و فراقش را تحمل کردن سخت باشد . 

 دیشب فهمیدم هنوز هم رفتن برایم سخت نیست، حتی با وجود آقای ح. 

  • Jahan Jan

چیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواست

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۳ ب.ظ

تفاوت زیادی بین نخواستن و نتوانستن است. 

گاهی اما تمییز این دو به تارهای نازکی بسته است که تشخیصش برای هر زنی آسان است. 



۲. زنها هرچقدر هم تمام روز و ساعت هاشان را با کار پر کنند تا به خیلی چیزها و خیلی آدمها فکر نکنند، باز در فاصله بین دو تنفس و یک نگاه از پنجره، به نبودنها و نداشتن ها فکر می کنند ....


۳.و گفت: او خواست که ما را بیند و ما نخواستیم که او را بینیم. یعنی بنده را خواست نبود....


عطارتذکره الاولیاء ذکربایزید بسطامی 

  • Jahan Jan

بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۰۷ ب.ظ

آقای ح هر بار مرا نیمه شوخی ونیمه جدی ملک التجار صدا می زند. 

من هم هربار کاملا جدی او را به خاطر سمینار و سخنرانی هایش شمس الواعظین صدا میزنم.

امروز پیام دادم تاجری که از دامغان پسته بخرد و از یزد باقلوا، زعفران قاینات بخرد و حلوای محلات، خرمای بم و انجیر استهبان، گز اصفهان و سوهان .... و مویز تاجیک وارد کند و بادام قرقیز، شکلات ترک و قهوه ایتالیا و نتواند دلی که می خواهد را بخرد ورشکسته است قربان! 

  • Jahan Jan

زمانی که تن و روحم همجواری با آقای ح را می طلبد، چادر نماز سفید با شکوفه های سبز رنگ را که سه سال قبل برایم خرید و خواست فرایض یومیه را پشت گوش نیندازم، به خود می پیچم... و عجیب گرم میشوم ...

  • Jahan Jan

در تجربه عاشقانه، تمامی آن فضاهای شهری که به یمن حضور معشوق متبرک شده‌اند، شانی شبیه جغرافیای مقدس پیدا می‌کنند.

 هر خیابان و محله‌ای که محمل خاطرات عاشقانه ماست، اهمیتی بیشتر از کوی و برزنی معمولی می‌یابد، در ایام وصال برای بودن در آن فضاها شوق داریم، در روزگار فراق می‌کوشیم خود را از آن موقعیت‌ها دور نگه‌داریم.

 محل نخستین دیدار، اولین دوستت دارم، آخرین خداحافظی، جملگی به معبد بدل می‌شوند و شهر با تمام داشته‌ها و نداشته‌هایش مانند یک گهواره دل‌دادگی ما را در خویش می‌پروراند و مجال می‌دهد تا برای تمام آن خنده‌های از سر شوق و اشک‌های از سر درد پناهگاهی بیابیم. 

به واسطه عشق، شهر حالا مار است و مادر، زخم‌زننده است و مرهم‌گذار. 

حالا دیگر دوست نداشتن شهر یا مسحور نشدن توسط آن بسیار دشوار است...



جاده شاهرود به دامغان

آذر۱۳۹۶

  • Jahan Jan

حرفهای مشترک

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ب.ظ

همه چیز زمان است...

زمان‌های دو آدم رابطه اگر با هم چفت‌وجور نشود، باید خداحافظی کرد.

 زمان چیز بی‌رحمی است، امروز فکر می‌کنی هرگز فلان چیز را نمی‌خواهی و سال آینده دلت غنج می‌رود برای همان فلان چیز. 

آدم‌ها به ندرت آن‌قدر خوش‌شانسی می‌آوردند که زمان‌‌شان با هم هماهنگ شود و خواسته‌هایشان در آن زمان مشخص شبیه به هم. دل یکی می‌شکند، یکی چاره را در رفتن می‌بیند، یکی ناچار تمام می‌کند و بعضی‌ها هم ناچار تن می‌دهند...همش زمان است...

  • Jahan Jan