مادرانگی
غروب جمعه یا عصر یکشنبه ! چه فرق دارد وقتی آدم دلش گرفته با هیچ چیز خوشحال نمیشود حتی به ظهور خود خداوند .
هوا مه آلود و مردد بین باریدن و نباریدن است .
بدن من هم مردد است بین باروری یا ناباروری .
بنظر دچار یائسگی زودرس شده ام و میترسم بروم دکتر زنان .
از اینکه به « او» هم بگویم میترسم .
او خودش دو پسر نوجوان دارد و من در حسرت مادر شدن دست و پا میزنم .اوایل دیدارمان میگفت که بدش نمی آید دختری داشته باشد و چه کسی مثل او عاشق بچه هاست و بعد کم کم از سختی بچه داشتنشان وسط رابطه بی نام و نشانمان کرد که چطور باید برای بچه توضیح داد غیبت پدر را .
من اما همیشه عاشق داشتن دختر بودم با سیاهی چشمان او .
گاهی آن ور منطقی عاقل و بدبینم میگوید نبودن تن و جان عزیزی از ما دراین دنیای پر مصیبت و جنگ زده که آمیدی به فردایش نیست ،چندان هم بد نیست . و بعد آن ور غریزه زن و مادر و تکثیر و بقا میگوید چرا نباید دختری داشته باشی و عشق ورزیدن یادش بدهی ...
حالا انگار تن هم به یاری او آمده ، بجای آنکه از ژن مادربزرگ و مادرم چیزی به من رسیده باشد که تا ۵۵ سالگی قدرت باروری داشتند .
- ۹۵/۰۹/۱۲