که رنج خاطرم ز جور دور گردون است
لباسهایم را کم کردم .
آب دستشویی را گرفتم روی پاها تا مثلا پاشویه شوم. فکر می کنم آتش دل را کجا پاشویه کنم .
تلاش می کنم فکر نکنم. اما بقول آن متفکر همین تلاش کردن برای نفکریدن ، خودش اصل فکر است که می کنی.
می آیم اینجا را بازمی کنم -به نوشتن ، آن یکی وبلاگ نمی نویسم. فعلا و احتمالا تا مدتها .
آخرینش دوجمله به طنز بود ، بگذارهمان بماند .
مثل نگاتیف فیلمی که در یک لحظه خوب قطع شده و دنباله ندارد . یا انتهای خوب یک فیلم که بقیه ندارد . همان قسمت خوبش قطع میشود و تمام .
فکر می کنم آدم خوب نیست یکهو بمیرد.
من دوست ندارم بیخبر بمیرم .
خیلی کارها باید انجام بدهم . تکلیف خیلی چیزها را باید روشن کنم .
خیلی چیزهای دور ریختنی هست . ازبین بردن ها ، یادگاری ها ، دوست داشتنی ها که دلت نمی خواهد همینطور بماند .یا دست هرکسی بچرخد .
مثلا کتابها. یا نقاشیهایم و شمعها و مجسمه ها ... و گلدانها و گلهایم .
بعد می ماند وبلاگ ها و نوشته ها و ایمیلهای فرستاده نشده . پسوردها یی که باید پاک کنی و نامه هایی که باید بفرستید .
بعضی یادگاری ها باید بماند دست همانی که با او خاطره داری . و عکسها ...
تنها چیزی که نمی توانی تقسیمش کنی خاطراتی ست که با تو -به خواب و خاک می رود .
- ۹۵/۱۰/۰۷