جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

تو فارغ و ما در اشتیاقت

پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ

چندروز بیماری تبدیل شد به آنفولانزای کشنده ، آنطور که می گویند دم صبح ازشدت تب درحال مردن وسوختن بودم ، باحوله خیس و یخ پاها وسرم راخنک کردند ،که البته یادم نیست .

بدترین قسمت بیماری سردرد شدیدش است ، انگارکن مدام یک چماق می کوبند به سرت.

در حال خواب وبیدارعصر شنیدم ، وسط پاشویه دم صبح ،مادر مشغول تمیز کردن اتاقم شده ، که مبادا زنده نماندم ، ملت نگوید عه عه اتاقش چه بهم ریخته ست . 

با طبیب هم که دردم نداند رابطه خوبی ندارم . 

پس رو -به قبله دراز کشیدم ، یا بلند خواهم شد ازبستر ،یا جان -به جان آفرین تسلیم خواهم کرد .

دلدار بی میل و اشتیاق بعداز نامه نگاری تلخ هفته قبل ، مصرع فرستاده که « باهیچ کس نشانی زان داستان ندارم » 

مصرع راستش مرا یاد ماجرایی انداخت که: 

آقایی متنی در فیسبوک گذاشته بود که آن ور طنزم نشد جوابی ندهم . اینطور که گویا زن و فرزند را رها کرده وسالها دراتریش زندگی میکند .زن هم بعداز بلاتکلیفی غیابی ازهمسر گذاشته و مجدد ازدواج کرده بود . 

 وکیل که اطلاع داده بود ، مرد شاکی بود که چرا زن اطلاع نداده و چراصبر نکرده و حالا میخواست زن بلندشود فرزند را ببرد آن سر دنیا که پدرش را ببیند . درآخراضافه هم اضافه کرده بود ، حالا من به درک به خاطر خود بچه باید بیایید اینجا که بچه بی پدر نماند. 

من هم نوشتم : آدمی که چهارسال از زنش بیخبرباشه ، همون بهتر که طلاقش بدن ، زحمت ندادن بهتون ! 

حالا هم حکایت دلستانی است که نشانی ندارند ازش، همان بهتر که بی نشان بماند . 


اما جوابی نمی دهم . دلم نمی خواهد چیزی بگویم . فقط بیشتر غصه ست که می خورم...

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی