باید ازمهر بگسست امید
امروز پنجمین روز از باقی عمر من است . یا پنجمین روز از سال جدید .
کمتر به آقای « ح » فکر می کنم . یعنی درست ترش کمتر با عشق و علاقه قبلی به او فکر می کنم . زن قهرو و بدقلق و بداخلاق درونم فعال شده و یک عالم جمله ،متلک ،حرف خاردار ، تیغ دار و زخم کننده آماده گفتن کرده،برای روز موعود .
استفاده خواهم کرد ؟
در اولین دیدار با کمال میل .
آقای « ح» آدم عجیبی ست . چون قدش بلند است کوتاه آمدن از مواضعش چند ماه طول می کشد .
بعد هم تصمیم های مربوط به دو نفر را تنهایی و در سکوت عمیق خبری میگیرد .
با خودم فکر می کنم کل ماجرا دو حالت بیشتر ندارد ، یا بخاطر دلایلی که نمی دانم چیست موقعیت سفر و دیدار نداشته ،یا با این سکوت و کوتاه نیامدن منتظر است من بزنم زیر میز کل ماجرا و بگذارم بروم و حالت سوم هم هست که چون تلخ است مغزم دوست ندارد به آن فکر کند .
درهررابطه ای ، به جایی می رسیم که قدم بعدی نشان دهنده شخصیت و مردانگی مرد است ، کافیست که بلغزی ، و البته لغزیدن این روزها همه گیر شده . بنابراین چه استاد باشید ،چه معلم ، چه پزشک و چه راننده کامیون و چه لات و لوت خیابان و بیسواد ، همه به یک درجه نزول پیدا می کنند ، وقتی که بعد از چشیدن طعم شیرینی و طراوت رابطه ،خودشان را برای یافتن بهانه های واهی آماده می کنند .
گمان نکنید اگر فلان روز فلان حرف را نمی زدید ، یا بهمان چیز را نمی خواستید و یا ... الان رابطه دچار چالش نمیشد . بلکه این اتفاق با اتفاقی ساده همچون چرا دسته لیوان را کج گذاشتید ،به همین نقطه می رسید .
تمام کارهای آقای « ح» برای من به اندازه یک قطره آب است در یک لیوان خالی ، انگار یک قطره آب را بریزی روی رطل های صحرا و انتظار داشته باشید گل و گلستان هم راه بیفتد .
یک ایمیل فرستاده که بعداز مدتها اسم ایمیلم را استفاده کرده و ازبردن اسم واقعی خوددا ی نموده ، برایم آرزوی سال خوب کرده و مثل نامه های اداری ، ارادتمند شما ح ونام فامیل نوشته .
اگر اینجا بود یک پرینت از نامه میگرفتم و کاغذ را در چشمش فرو میکردم ،شاید هم قلبش . اما چه فایده ؟
آقای « ح» از اینکه برای هرکاری حتی سلام گفتن به من ، پا پیش بگذارد ترک می خورد ، اگر هم من پا پیش بگذارم معتقد است او را در آمپاس قرار داده ام ، بنابراین افسارم را رها کرده اجازه می دهد که بروم در چمنزار و غلت بخورم!
حالا او در سکوت و درکنار خانواده درحال گذراندن تعطیلات و اوقات فراقت است . من اما پنه لوپه وار درحال بافتن غصه هایم در یک رو تختی هستم .
مادرم راه براه ازاو می پرسد و زیر لب چندتا فحش به او و چندفحش دیگر به اقبال و تقدیر ما درباره همه مردان زندگی مان می دهد ، خواهرم هم معتقد است ،او همین حالا هم رابطه را تمام کرده و تو ازبس خری نمی فهمی .
دوست اینترنتی دیگرم که معاون پژوهش حوزه علمیه یک شهری ست هم می گوید ...راستش آنقدر از مردهای مذهبی و تمایلات و علاقمندیها و عجیب بودنشان میگوید که وحشت زده دنبال نشانه های مشابه به شیوه مقایسه تطبیقی میگردم .
ته دل خودم ؟ ته دل خودم رگه های باریکی ازامید و گلایه است . دوست دارم زنگ بزنم و به آقای ح بگویم ...
اما این کار را نمی کنم و در سکوت عمیق خبری به بافتن غصه هایم ادامه می دهم .
اگر شما بودید به آقای« ح »چه می گفتید ؟
- ۹۶/۰۱/۰۵