جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

باید ازمهر بگسست امید

شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ق.ظ

امروز پنجمین روز از باقی عمر من است . یا پنجمین روز از سال جدید . 

کمتر به آقای « ح » فکر می کنم . یعنی درست ترش کمتر با عشق و علاقه قبلی به او فکر می کنم . زن قهرو و بدقلق و بداخلاق درونم فعال شده و یک عالم جمله ،متلک ،حرف خاردار ، تیغ دار و زخم کننده آماده گفتن کرده،برای روز موعود . 

استفاده خواهم کرد ؟ 

در اولین دیدار با کمال میل . 

 آقای « ح» آدم عجیبی ست . چون قدش بلند است کوتاه آمدن از مواضعش چند ماه طول می کشد . 

بعد هم تصمیم های مربوط به دو نفر را تنهایی و در سکوت عمیق خبری میگیرد .

با خودم فکر می کنم کل ماجرا دو حالت بیشتر ندارد ، یا بخاطر دلایلی که نمی دانم چیست موقعیت سفر و دیدار نداشته ،یا با این سکوت و کوتاه نیامدن منتظر است من بزنم زیر میز کل ماجرا و بگذارم بروم و حالت سوم هم هست که چون تلخ است مغزم دوست ندارد به آن فکر کند . 

درهررابطه ای ، به جایی می رسیم که قدم بعدی نشان دهنده شخصیت و مردانگی مرد است ، کافیست که بلغزی ، و البته لغزیدن این روزها همه گیر شده . بنابراین چه استاد باشید ،چه معلم ، چه پزشک و چه راننده کامیون و چه لات و لوت خیابان و بیسواد ، همه به یک درجه نزول پیدا می کنند ، وقتی که بعد از چشیدن طعم شیرینی و طراوت رابطه ،خودشان را برای یافتن بهانه های واهی آماده می کنند . 

گمان نکنید اگر فلان روز فلان حرف را نمی زدید ، یا بهمان چیز را نمی خواستید و یا ... الان رابطه دچار چالش نمیشد . بلکه این اتفاق با اتفاقی ساده همچون چرا دسته لیوان را کج گذاشتید ،به همین نقطه می رسید . 

تمام کارهای آقای « ح» برای من به اندازه یک قطره آب است در یک لیوان خالی ،  انگار یک قطره آب را بریزی روی رطل های صحرا و انتظار داشته باشید گل و گلستان هم راه بیفتد . 

یک ایمیل فرستاده که بعداز مدتها اسم ایمیلم را استفاده کرده و ازبردن اسم واقعی خوددا ی نموده ، برایم آرزوی سال خوب کرده و مثل نامه های اداری ، ارادتمند شما ح ونام فامیل نوشته . 

 اگر اینجا بود یک پرینت از نامه میگرفتم و کاغذ را در چشمش فرو میکردم ،شاید هم قلبش . اما چه فایده ؟ 

آقای « ح» از اینکه برای هرکاری حتی سلام گفتن به من ، پا پیش بگذارد ترک می خورد ، اگر هم من پا پیش بگذارم معتقد است او را در آمپاس قرار داده ام ، بنابراین افسارم را رها کرده اجازه می دهد که بروم در چمنزار و غلت بخورم!

حالا او  در سکوت و درکنار خانواده درحال گذراندن تعطیلات و اوقات فراقت است . من اما پنه لوپه وار درحال بافتن غصه هایم در یک رو تختی هستم . 

مادرم راه براه ازاو می پرسد و زیر لب چندتا فحش به او و چندفحش دیگر به اقبال و تقدیر ما درباره همه مردان زندگی مان می دهد ، خواهرم هم معتقد است ،او همین حالا هم رابطه را تمام کرده و تو ازبس خری نمی فهمی . 

دوست اینترنتی دیگرم که معاون پژوهش حوزه علمیه یک شهری ست هم می گوید ...راستش آنقدر از مردهای مذهبی و تمایلات و علاقمندیها و عجیب بودنشان میگوید که وحشت زده دنبال نشانه های مشابه به شیوه مقایسه تطبیقی میگردم . 


ته دل خودم ؟  ته دل خودم رگه های باریکی ازامید و گلایه است . دوست دارم زنگ بزنم و به آقای ح بگویم ... 

اما این کار را نمی کنم  و در سکوت عمیق خبری به بافتن غصه هایم ادامه می دهم . 

اگر شما بودید به آقای« ح »چه می گفتید ؟ 


  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی