جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

یک دم دراین ظلام درخشید و جست و رفت ...

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

رفتم شیرینی بخرم ، گردویی و چیزی شبیه بیسکوییت ساقه طلایی که رویش کنجد و زرده تخم مرغ مالیده اند که خوشرنگ شود ، و با انگشت می گویم از آون مشهدی ها هم بزارید ، خانم با لبخند می گوید منظورتون آلمانیه ؟ 

می گویم برای آلمانی بودن زیادی بهم ریخته ست ! 

شیرینیهای بی ریخت و غیر لذیذ دیرتر تمام میشوند . به همین خاطر می پسندمشان . 

 آقای عباسی آژانس محل که مرد بسیار مودبی ست و مادرم هر بار با دیدن ادب و محبتی که دارد و دخترهایش را لوس می کند و از کار و عروسی و دوندگی هایش می گوید ، جمله « درد و بلاش تو سر پدرتان بخورد » زمزمه می کند ولی همه میشنوند ، از عروسی قریب الوقوع دخترش که تازه دوره آموزشی رادیولوژی را تمام کرده می گوید . 

 پسر شش ماه از دختر کوچکترین . مرد اما با دلخوری می گوید دخترم با پسر قرار گذاشتند چهارده سکه . راستش پسر و خانواده اش فقیر است ، حالا اگر با چهارده سکه بیاید و من خانه بدهم و دخترم خرج خانه و پسر یک روز برود س. برای و تبلیغات خودش چه؟ 

میگویم هیچی بجای چهارده سکه پانزده تا می دهد و کار خودش را می کند . 

ته دلم هم می گویم ... نمی گویم چه گفتم . 

این روزها خلقم بهم ریخته است . کم کم در زندگی به خیلی چیزها « خب که چی؟» نثارکرده و عبور می کنم . 

دلم می خواهد بروم با مرد دیگری دوست شوم شاید یکی از همانها که دست رد به سینه شان زده ام ، ولی این وفاداری لعنتی حتی در عدم حضور نه ماه « آقای ح» هم دست از سر کچلم بر نمی دارد .بعد بجای آن خانم «ح » که  چندسال است وکیل شده ، با پسر جوانی بقول عمو اسد الله می روند سانفرانسیسکو و خانم وکیل پول می دهد جوان ترکه رعنا برود دماغش را عمل کند و در مواقعی که دفتر است بالا می آید و سوییچ را می گیرد ،  خواستگار هم آمده و باز می رود با آن جوان ترکه رعنا. سانفر انسیسکو و بعد درحال خرید عقد باز می رود سانفرانسیسکو و در جواب اینکه خب بالاخره چه ؟ 

میگوید با خواستگارم اوکی نیستم ،ودرجوابم که میگویم خب پس چرا خرید عقد می کنی ، می گوید موقعیت پسره خوبه . 

دیگران هم به نوبت می آیند سروقتم که تو نمی دونی خانم ح » چه می کشه ، پس قضاوت نکن . می گویم اصلا قضاوت برای حل مساله فیوز می پراند ،من که جای خود . 

فکرتر می کنم اصلا ، یک سری آدم بیشعور وتحصیلکرده و تحصیل نکرده که احتمالا سریالهای ضربدر گروهی چهارعشقه جم و ... و دیالوگ‌های برترش را حفظ کردند ، این جمله قصار « قضاوت نکن » را ساختند برای اینکه بگویند هر کس هرغلط اشتباهی می کند در زندگانی ، نباید به رویش بیاورید کار زشتی انجام می دهد ، اسمش را هم همان قضاوت نکن گذاشتند . 

باز خود را فراموش کردم... داشتم می گفتم که مغزم درگیر وفاداری ست ، بعد هم دو سه سال دوره عزاداری غارنشینی و عزلت دارم و بعد هم که از غار بیرون بیایم احتمالا مد روز زنای محارم میشود با سرعتی که در. حال تجربه انواع رابطه با همسر دوست و خواهرزن و ... می روند . چیزی با تم واکینگ دد . 

....

آقای راننده درحال صحبت است هنوز ، می فرماید شب بله برون ، صد تا هم به تعداد اضافه کردند و صدوچهارده سکه مهر کردند . ولی عروسی را بخاطر آغاز کار باغ توت فرنگی شان انداختند تابستان . 

می گویم منتظر تابستان هم نمانید حالا که همه چیز آماده ست ، زودتر تا عروس و داماد به اختلاف نخوردند عقد کنید ، این روزها آدمها راحت همه چیز را می گذارند و می روند . 


  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی