دیارعشق
پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۴۱ ق.ظ
به دیار عشق تو مانده ام ،زکسی ندیده عنایتی
به غریبی ام نظری فکن که تو پادشاه ولایتی
گنهی بوَد مگر ای صنم،که ز سِرِّ عشق تو دم زنم؟
فهجـرتنی! و قتلتنی !و اخذتنی به جنـایتی!
شده راه طاقت و صبر طی،بکشم فراق تو تا به کی
همه بند بند مرا چو نی،بود از غم تو حکـایتی
عجزالعقول لدرکهِ ، هلـــــــــک النفوس لوَهمـــــهِ
به کمال تو که بَرَد رهی ؟نبود به جز تو نهـایتی
چو صبا بَرَت گذر آورد ، ز بلاکشان خبر آورد
رخ زرد و چشم ترآورد ،چه شود کنی تو عنـایتی
قدمی نهی تو به بسترم ،سحری ز فیض خود از کرم
به هوای قرب تو برپرم،به دو بال دهم بجناحتی
برهانی ام چو از این مکان ، بکشانی ام سوی لامکان
گذرم ز جان و جهانیان ، که تو جان و جاندهِ خلقتی
طاهره قرة العین.
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات ... تو چطور ؟!
- ۹۶/۰۱/۱۷