جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

قبله گمشده من

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۶ ق.ظ

به آین فکر می کردم که دلم بیشتر برای کدام روز از روزهای زندگیم تنگ شده .

خیلی به کدام بودنش فکر می کنم ....

خانم بابایی عزیز در فیسبوک اغلب شعر می نویسد یا تفالی می زند ، جالب که همیشه تفالش با حال من یکی ست . همیشه هم مینویسم برایش که تفالی به حال من زدید .

آین شعر دیگر آخرش بود ، خواندم و یادم آمد ظهر نماز می خواندم با چادری که برایم خرید از بازار محمود آباد ،سلیقه خودش و شکوفه های سبز ، گفت نماز بخوان و خواندم .

ظهر فکر می کردم بازهم برایم چادر نماز دیگری خواهد خرید؟ دست کشیدم روی شکوفه های سبز ودلم برای آن روز تنگ شد که داخل مغازه فروشنده -به شنیدن حرف من که گفتم به سلیقه خودت باشد که هر بار یادتان بیفتم ، لبخند زد .

حالا باز خانم بابایی به حال و دل من تفال زده :

آتش گرفته ام 
در این محراب خالی
در این نماز خواندن
بی حضور تو در واژه ها
پیامبر گم شده ام!
من سجاده به دوش
به هر سو سجده می کنم
شاید از پشت کلمات
بیرون بیایی
من مسلمان رنگ چشم هاتم
قبله ام گم شده است
خلیفه ی احسنت شنیده ی من
حوای خودت را
میان کدام باغ سیب رها کرده ای؟
ابراهیم رمیده از حجاز
دست مرا و کوی نوپای مهرت را
در سراب کدام صفا و مروه
فرو گذاشته ای؟
حالا برگرد
در گوش من حرف بزن
بگذار خواب آخرم
رنگ پیراهن تو باشد!

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی