جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

ای روزگار...

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ب.ظ

حرفی است نهفته در بنِ گلویم که تن به کلمه شدن نمی‌دهد. 
نه در مستی و نه در هوشیاری، نه در خواب و نه در بیداری؛ امان به من نمی‌دهد که بیانش کنم. بعد ذره ذره راه نفس است که بر من می‌بندد. 
گم و گیج می‌شوم در پس‌کوچه‌های ناگفتنش، نفهمیدنش. 
حرفی است در من که به دنیا نیامده سقط شده، 
چیزی شبیه دوستت‌دارمی که نگفته‌ای، با من بمانی که نخواسته‌ای...
حالی است در من که تن به تولد نمی‌دهد، چرک‌مانده‌ای معطل که قرار از من ربوده، رهایم نمی‌کند. 
و من می‌دانم که دوایش در گریستن است، در بسیار گریستن.
 مهربان اگر که باشد این وقت‌ها جهان با تو، جایی آغوشی مهیاست که پناهت دهد، نپرسد، نخواهد، نبافد؛ فقط امانت دهد تا از خویش رها شوی، از آن تلنبار تفتیده که تسخیرت کرده انگار. 


این تمنا البته توهمی بیش نیست...

 روزگار چنین اگر که بر سر مهر بود، کار هرگز به چنین گنگ بودن و خواب دیدن نمی‌کشید لابد. 

آدم در روشنایی تنهاست و در ظلمات تنهاتر...
  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی