زغیبت تو دمی بود و هزاران آه!
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۶ ب.ظ
"یاد دارم که در ایام پیشین من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی، صحبت داشتیم.
ناگاه اتفاق غیبت افتاد.
پس مدتی باز آمد و عتاب آغاز کرد که در این مدت قاصدی نفرستادی.
گفتم : دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم! "
درباب اوضاع من و رندی پاسخ احتمالی آقای«ح»
پیوست: هورمونهای بهم ریخته و اعصاب خراب، یک متن طولانی نوشتم پرید، حوصله نداشتم ازنو بنویسم. خلاصه اش همان است که جناب سعدی فرمود
- ۹۶/۰۲/۰۳