جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

۱. دراز کشیدم و گیجم. 

فکر کنم حشاشیون حالی داشتند مثل این حالی که من دارم. 

فردا مراسمی دعوتم. دوست ندارم بروم. درست ترش حال ندارم بروم. 

فکرتر می کنم، آدمهای نصفه نیمه، روابط نیم بند، دوستی های رنگ پریده، آدمهای الکی...

اینها تمام چیزی است که به آن دل خوشیم ... دارایی های مجازی و نداشته های حسرت بدلمان مانده...


۲. کمد را مادر ریخته لباسهارا زمستان تابستانی کند. 

ساک قرمز و چمدان خاکستری وسط هال است. اولین بار با چمدان خاکستری رفته بودم به دیدارش... به اولین سفر. 

ساک قرمز رنگ اما هشت بار سفر آمده، از نه بار سفر. 

ریاضیات خرابم میگوید ازشهریور نود و سه تا همین حالا نه بار او را دیده ام. 

ساک را نگاه می کنم. فکر می کنم چه ویژگی عجیبی دارد: بی قراری و امیدواری.

بی قراری رفتن به سفر و امیدواری ماندن «آن جا» که خوبتر است با حضور جانان. 

اما تو بگو حالا کو جانان جان؟! 

حالا کو سفر که برایش امیدوار هم باشی؟ 

سهم من انگار چیزی جز بی قراری و انتظار نیست.

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی