عهد محبت نتوانم شکست
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۷ ق.ظ
همین حالا که بقول قدیمها قلم بر دست گرفته ام، نشستم روی ایوان. باران و رگبار و باد و رعد است آسمان،. همه باهم، مثل دلم .
به آسمان نگاه می کنم و به زندگی فکر می کنم. به جاده تکراری حیات آدمها با ویژگیهایی که منحصر به زمان، مکان، جغرافیای آدمهاست.
بعضیها مشترک است . همان اصل مطلب ها. مثل تولد، مرگ، ازدواج، کار، فرزند و.... باقی اما حاشیه ای است ریز، بر متن اصلی.
فکر می کنم چه همیشه دلم می خواسته چهل پنجاه سال قبل سی ساله بودم. چه زندگی دیگری داشتم آنوقت ...
فکرتر می کنم به زندگی حالا. عوض زندگی کردن و لمس رگ و پی حیات، همه چیز را در رویا می زییم. در فکر، در مجاز ... که تا کی شود قرین حقیقت مجاز من.
نه تنها من، که باقی آدمها هم. دلمان خوش است به مشتی کلمه و حرفی از سر محبت و آرزوی دستی که دستت را بفشارد به علامت دوست داشتن، که نیست ...
- ۹۶/۰۲/۱۴