جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

نظری به ما کن که دراین شهر غریبیم

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ


می گفت خبر می دهم ولی نمی داد.

 می گفت می آیم ولی نمی آمد. 

می گفت اگر نیایم زنگ می زنم. نه می آمد نه زنگ می زد. 

می گفت برایت می نویسم ولی نمی نوشت. 

می گفت می گویم برایت سر فرصت. فرصتش هیچ وقت پیش نمی آمد.

 می گفت می بینمت. هیچوقت نمی دید. 

می گفت اینطور نمی ماند. همانطور می ماند. 

می گفت چرا که نه، و اتفاقی نمی افتاد.

 
می گفت می آیم دنبالت و تو چشم به در می ماندی و نمی آمد. 

می گفت دوستت دارم و روز تولدت را تبریک نمی گفت.

 می گفت چقدر خاطره داریم ولی چیزی تعریف نمی کرد. 

می گفت باید کاری بکنم و از جایش تکان نمی خورد. 

می گفت باید شروع کنم، شروع نمی کرد.

 می گفت می آیم، می نشینم، حرف می زنم. نمی آمد، نمی نشست، حرف نمی زد.

می گفت درست می شود و درست نمی شد.


دروغ نمی گفت، فراموش می کرد... همین هم بود که نمی شد دوستش نداشت.

  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی