جان و خاطر با تو دارم روز و شب/ نقش بر دل نام بر انگشتری
چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۸ ق.ظ
اغلب انگشتر مردانه دستش داشت . یکبار با عقیق که به نظر گرانقیمت بود. یکبار شرف الشمس که هدیه مردی بود در نجف، یکبار هم یک نگین سبز دستش بود،
دستهایش را دوست دارم، همیشه کف دستهایش را لمس می کردم و سر انگشتان مهربانش را. انگشترش را به دستم انداختم و همینطور ماند در انگشت وسطی.
بیرون که رفتیم برای خرید، گفت انگشتر مردانه است دستت نباشد بهتراست، گفتم مهم نیست، انگشتر شماست و روزی در دستهای شما بوده و حالا پیش من است... و پیش من ماند ...
انگشترش داخل سجاده ام است.
هر روز با هر پنجگانه و یاد خد، پنج بار هم یاد او در قلبم است، هرروز و هر بار ...وصل و دیدارش را بعد از سلامتش از خدا می خواهم. شاید دعای بعد از نماز در حق او را، خدا استجابت کرد،
گر چه سالی شد که به وصل و دیدارش دلم را شاد نمی کند .
- ۹۶/۰۳/۱۰