جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

جان جهان

ما فراموش شدگان جدا افتاده از خویشیم، که دیگر سراغی از ما نمی گیرند.

زهر هجران می چشم، از من چنین می خواهد او

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ق.ظ
۱. گاهی از بیهودگی معاشرت و تعامل با آدمها فکر می کنم، باید یک جایی آدمی باشدآنچنان که آرزو داری.
خدا نکند لذت مصاحبت با آدمهای با کیفیت را در زندگی تجربه کنید ، حالا چرا خدا نکند ؟
چون دیگر نمی توانید به هر مصاحبتی با هر آدمی رضایت بدهید. 
می شوید مثل کسی که لذت نوشیدن آبی گوارا چشیده و بعداز آن مجبور به نوشیدن آبی تلخ و بد بو باشد و مدام آرزوی همان گوارا را داشته باشد.
ماجرا به همین تلخی است . 
برای منی که بزرگترین عشق زندگی ام را از دنیای مجازی یافتم، و همو شد مصاحبی که هر جمله اش را در ذهن و دل حک کردم، گفتن از آدمهای مجاز و واقعی کمی سخت است . 
باید بگویم آدمهای مجازی به ندرت با تصویر ذهنی مان منطبق هستند. و من جزو خوش شانس ها محسوب میشوم که تصویر ذهنی عشق زندگیم با تصویر واقعی منطبق بود، حتی یک جاهایی زیاده از حد منطبق.
حالا که بواسطه کار و آدم های مرتبط با محیط مجبور به برخورد نزدیکتری هستم، ناامیدانه به راهی که مردها و زنها می روند نگاه می کنم. آدمهایی موجه، موفق و دارای جایگاه خوب و قابل قبول اجتماعی که یک روز بعد از یک گفتگوی کاملا ساده و رسمی درباره کار، چنان پرده از وجوه تاریک افکار و ذهن خود برمی دارند که آدم به برداشت ذهنی و قوه درک خودش شک می کند.
به همین واسطه فکرتر می کنم دنیای مجازی را همین آدمهای واقعی ساخته اند. هرکجا اگر که خبری نیست، پس آن یکی دنیا هم بی خبریست .
خودم کجای این راه هستم و آیا آدمی هستم درست یا غلط نمی دانم. باید از اشخاص دیگری پرسید.



۲. دکتری که مراجعه می کنم، امروز دخترش را همراه آورده بود. با اینکه پرستار_منشی مطب کنارم بود از دخترش کیسه سرنگ و پنبه و الکل و ...می خواست. دختر فتوکپی دقیقی از مادر بود. با خنده میگوید از خون می ترسم و برای همین دکتر نمی شوم . حدودا نه سال دارد . با دندانهای جایگزین شیری که درشت است و درخشان . 
خانم دکتر پارتیشن را کنار می زند تا راحت تر -به صورتم نگاه کند. بعد با خنده می گوید بزودی اینجا و اشاره به فاصله صندلی خودش و من می کند، جا نمی شوم. نگاه می کنم باردار است. دلم می خواست به سیاق مادربزرگ بگویم دست راستت را بگذار روی سرم، نصیب من هم بشود، رویم نشد. بجایش چشمهایم را محکم بستم .


۳. مادرم تازه بهتر شده بود که احتمالا به دنبال انجام کارهای سنگین حیاط و باغچه دور از چشم ما، دوباره کمر دردش عود کرد و کار -به اورژانس و ... کشید. 
پزشک معالج که تشخیص و دستور جراحی سنگین ستون فقرات و پیچ و مهره کردن شش مهره به هم را داده بود . اما جراحی ستون فقرات یک عمل ساده مثل آپاندیس نیست. اینکه تنها ستون و پناهگاه زندگیم را دو دستی -به پزشکانی بسپرم که نمی دانم چه می کنند پشتم را می لرزاند. 
ذهن قیاسی ام سریع به کیارستمی و مادر منور خانم و مرد جوانی که برای یک درد معده و آندوسکوپی با پاهای خودش صحیح و سالم بیمارستان رفت و جنازه اش را به دلیل قصور پزشکی و شکافتن دل و روده به خانواده وی تحویل می دهند متصل می شود . نتیجه اینکه چند روزی است بشدت درگیرم.
روز جمعه بدنبال ایمیل آقای«ح» و حال مادرم و حال خودم در خمودگی و استیصال چنان دست و پا می زدم که تا امروز هنوز حالم خوب نیست. دیروز تصمیم به تعلیق کار و سفر داشتم که چنان مادرجان کولی بازی راه انداخت که بمانی من خودم را لعنت می کنم و حالا بعد از سالی فرصت کار داری و دیدار وی، برو وگرنه هربار ببینمت مقابلم از خودم و عجزم و بیماری بدم می آید که سریع زنگ زدم و هتل را رزرو کردم.
مادرم عکس های آقای« ح» را نگاه می کند که احتمالا روز یکشنبه گرفته شده باشند. صورتش چاقتر شده. می گوید چه سرحال، بعد تو خودت را ببین چه پرپر کردی. 
ردیف اول که نشسته شکمش را می بینم و با دیدن عکسی که پایش روی پای دیگر انداخته قربان صدقه پاهایش میروم و در ذهنم باز به عضلات سر زانوهایش فکر می کنم و خنده ای که می گفت چه هیز بازی در میاری! 
افتخار ولایت خودشان است. مثل همیشه خوش پوش و مرتب.موهایش را از حد عادی کوتاهتر کرده و صورتش آفتاب سوخته تر شده. 
تنها که میشوم و عکسها را با دقت نگاه می کنم، اشکها می ریزند. 

زمزمه می کنم : بی انصاف دلم برایت خیلی تنگ شده....خیلی ...
  • Jahan Jan

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی