این دو قسمت شدند وقت سفر/ پسر اینجا بماند و شد دختر
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱ ب.ظ
سلام
امیدوارم خوب و سلامت باشید .
من برگشتم و هنوز هم نتوانستم این دلتنگی ازبابت بعد راه را برای خودم حل کنم. که چرا وقتی همینطور هم از شما دورم، فاصله که بیشتر می شود دلتنگ تر می شوم.
عرضم خدمت شما که بالاخره زندگی کشکولی و ترک پارسی گو بودن و پلتیک خواندن نصفه نیمه همه یک جا به دردم خورد.
سفر با هیات تجاری خیلی مفید و پر از فرصت بود. رییس کانون رسما عاشقم شد و اعلام حمایت خود را از من در تمام مراحل اعلام کرد. با عنایت و سفارش ویژه کارت من صادر خواهد شد . همچنین باقی اعضا از جمله بازرس کانون، نایب رییس کانون و سایر اعضای هیئت رییسه مراتب تعریف و تمجید ابراز محبت و علاقه داشتند.
در طی مراحل تخلیه اطلاعاتی من هم، هیچ کس سنم را بالای۳۵ سال تخمین نزد.
امان از این سن و اعداد و ارقام.
بعد هم از من پرسیدند که شوهر داری؟ گفتم خیر داماد رفته گل بچیند هنوز نیامده، پرسیدند که یعنی به تو پیشنهاد کار بدهیم خارج ازایران نمی گویی وای عشقم وای قلبم وای دلم گیر کرده؟
گفتم همین حالا هم دلم گیر کرده ولی کو؟ توجه و علاقه متقابل نداریم که...
بعدتر هم پیشنهاد کار در سفارت ایران در ... را دادند. به نظر سفرا در حال تغییرند، در موج جدید تغییرات هم گفتند ما اول بخاطر کانون وبعد هم بخاطر توانایی ها و قابلیت های خوبی که دارید می خواهیم که فردی را آنجا داشته باشیم و شما خیلی مناسبید .
گفتم درباره اش فکر می کنم و دلم گرفت .
امسال شبهای قدر و نمازهای پنج شنبه و جمعه ازخدا خواستم دلتان را بسمت من برگرداند. در قلبتان محبت من بیشتر شود . دفعه آخر گفتم و باز هم میگویم بخواهید یا نخواهید، دلم بخواهد یا نخواهد شما تنها مرد زندگی من باقی خواهید ماند. نمی توانم مرد دیگری را تصور کنم.
آنجا شبها کنار دریا که مینشستم به شما فکر می کردم.
خیلی دلتنگتان هستم و دلم برای مصاحبت و مجاورت باشما تنگ شده است. کاش زودتر ببینمتان و کمی سرم را روی شانه تان بگذارم.
خیلی میبوسمتان
می دانید حتی کنارتان هم که هستم دلتنگتان می شوم.
- ۹۶/۰۴/۱۴